
خدمت به کلمات
نیما یوشیج
«شاعر بودن، خواستن در توانستن، توانستن در خواستن است. اين هر دو خاصيت را بايد زندگي به او داده باشد... بايد به خود تلقين كند، هزار مرتبه بيانگيزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامي كه در آثار ديگران نظر دارد. اگر اين نباشد در پوست خود فرو رفته، خودي بسيار خطرناك در او وجود پيدا ميكند كه در راه كمال و هنر خود كور ميماند. هيچكس را چنان كه هست نميشناسد. مقصود من اين نيست كه خوبي را بشناسد، بلكه خوب و بد هر سليقه و ذوق مخالف خود را بايد بتواند تميز دهد و لطف كار هركس را در سبكي كه دارد بفهمد. حرفهايي كه ميزنند (بيخود گفتهاند: آنها قديمي شده، اينها كهنه شده است، در اين اشعار چيزي يافت نميشود) هركدام به جا و بيجاست. بجاست، زيرا كه با طبيعت او وفق نميدهد و نابجا براي اين كه بايد معتقد باشد كه طبايع ديگر نيز هست و او از آنها بهوجود آمده. هيچ بد و خوبي نيست كه در ساختمان او دست نداشته است... من به قدري ميتوانم خود را فرود بياورم كه از يك ترانهي روستايي همان قدر كيف ببرم كه يك نفر روستايي با ذوق و احساسات سادهي خود كيف ميبرد».
«قبول نكردن، توانايي نيست. توانايي در اين است كه خود را به جاي ديگران بگذاريم و از دريچهي چشم آنها نگاه كنيم. اگر كار آنها را قبول نداريم، بتوانيم مثل آنها حظي را كه آنها از كار خود ميبرند، برده باشيم. شما اگر اين هنر را نداريد، بدانيد كه در كار خودتان هم چندان قدرت تام و تمام نداريد.
شاعر بايد بتواند خودش و همه كس باشد. موقتاً بتواند از خود جدا شود. عمده اين است. همين را دستاويز كرده به شما نصيحت ميكنم اين قدر خودپسند، مغرور و از خودراضي نباشيد. اين كه دل نميكَنيد از خودتان جدا شويد، علتش اين است...»
«كسي كه شعر ميگويد به كلمات خدمت ميكند، زيرا كلماتند كه مصالح كار او هستند... همين كه كلمه معني را رساند، آن كلمه خاص آن معني است و بين آنان ازدواجي در عالم كلمات پيدا ميشود. شاعر بايد... به واسطهي معني به طرف كلمه برود... اما زماني هم هست كه خود شاعر بايد سررشتهي كلمات را به دست بگيرد. شعرايي كه شخصيت فكري داشتهاند، شخصيت در انتخاب كلمات را هم داشتهاند. در اشعار حافظ و نظامي دقت كنيد، اين دو نفر بهخصوص از آن اشخاص هستند.
زبان براي شاعر هميشه ناقص است. غناي زبان، رسايي و كمال آن به دست شاعر است و بايد آن را بسازد. اما زبان، خودش آرگوي خاصي است... كسي كه اكتفا ميكند به آنچه از قديم بوده است، كسي كه به زبان اراذل و اوباش ميچسبد، و با اصرار تمام فقط سعي دارد كه ساده و عوامپسند كلمات را مرتب كند، مثل اين كه افسونِ فريبي، او را سراندر پا انداخته است. اما وظيفهي شاعر بالاتر از اين است... وقتي كه شاعر از هر كجا بهرهاي ميبرد، وقتي با كلمات، تلفيقات تازه كند، توان اين را دارد كه دري از آن عالم مُصفّاي معنوي به طرف اين دنياي پر از كثافت و نزول زندگي باز كند.»
________________________________________________________________________
¤ حرفهاي همسايه، نيما يوشيج، سيروس طاهباز، دنيا، تهران، 1351 و 1354، از نامه هاي شمارهي 18. 12 . 49
تاریخ ارسال :
1394/6/10 در ساعت : 15:22:37
تعداد مشاهده :
551