نثر روز
مثل همین ماهی عید
که دیده نمی شود جز به وقت احسن الحال
مثل همین ماهی عید
فراموش شده در تنگ رنگی اش بعد از تیر و توپ تحویل
مثل همین ماهی عید ...
و فراموشی مان که به رودخانه اش بسپاریم بعد سیزده ای نحس
مثل ناگهانی تنگی که ناگاه می لغزد می شکند و تو جان می دهی
مثل همه ی نارنجی ها ، قرمز ها ، ... خال خال های توی حراج شب عید
منتظر مضطرب بی سرانجام
مثل ...
مثل اینها نبودی ... باور نمی کنم !
دست هایی که چندین سال بسته بماند مشت هایی
رودخانه در تو دلتا بزند تو با رود ها بیامیزی ...
( و بر لب کدام سقا تشنه تر ... ؟ )
چندین سال از چشمه های بی پسر جوشیده ای
چشم ها خشکیده اند و تو می رودی ...
بگذار از رودخانه بگویم :
چند سال آزگار
صد و هفتاد و پنج بار بغض کند و فرو ببرد ؟
نه قنات خونی مرز ها خشکیده نه رگه های طلایی صحرا ها
فقط ...
دلتنگم نباش
با سگرمه هامان که گره از تاریخ خورده است
گره به گره
قصه ی بافه هاتان را می بافیم ...
ایران
هنوز اندکی زیباست
فقط
دلش شکسته است
کجای باغچه خاک کند
یکصد و هفتاد و پنج بار ماهی قرمز عید را
من ارس می ریزم از چشم هام ... تو کارون باش ...
تاریخ ارسال :
1394/3/26 در ساعت : 9:59:26
تعداد مشاهده :
710
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :