ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

تاریک بود، شب رَجَز می‏خواند، سوسوی ستاره‏ها را ابر تیره می‏سترد. خورشید، تبعیدی فردا بود، و شب در صحراها و کوه‏ها و دشت‏ها، در میان باغ و بر فراز رود و اقیانوس، حکم می‏راند و نفس‏ها را می‏برید، به چار میخ می‏کشید و خون سرخ ستاره‏ها را بر چهره آسمان می‏پاشید.
صدای غل و زنجیر می‏آمد، و جز آن، دیگر سکوت بود که کران تا کران، در گوش‏ها فریاد می‏کشید. درخت‏ها یخ زده بودند، رودها منجمد شده بودند، ماهی‏ها خواب بودند، و پنجره‏های رهایی یکی پس از دیگری بسته می‏شدند. دست‏ها آن‏قدر پنجه به دیوار کشیده بودند که فرسوده بودند. یاد باران کم کم از ذهن زمین پاک می‏شد، قندیل سکوت و وحشت و هراس در سردابه تاریخ، هر رهگذری را به خواب ابدی فرا می‏خواند؛ و این چنین شب رجز می‏خواند، و یکه‏تاز میدان بود تا این‏که چاووشان از آمدن صبح خبر دادند.
خبر در اندام شب پیچید. شب به خود نالید، تلألو نور خورشید از کرانه‏های دور، بر ذهن خفته جهان تابید. رودها به راه افتادند، ترنم باران بود و رقص جوباران، هلهله درختان بود و لبخند زمین و بازی گنجشکان و بال و پر گرفتن قناری‏ها، چکاوک‏ها و پرستوها. اکنون صدا، صدای بارش باران بود تا این‏که در میان گرگ و میش صبح، خورشید برآمد و پایان انجماد زمین را اعلام کرد.


تاریخ ارسال :   1393/11/13 در ساعت : 13:50:44       تعداد مشاهده : 895



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 5,288 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,417,466
logo-samandehi