ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

نسرین حیایی طهرانی

اینکه روزها به شب برسند و شب‌ها فراموش شوند و مرگ خودش را بیندازد وسط صبح یک‌ریز بی‌خبری، وسط نفس‌کشیدن بی درو پیکر حیاط زندگی، تو بگو سهم من از آدم تا خاتم تو چیست؟
بگو سهم من از کتاب‌های بی‌پیامبر و پیامبران سکوت درونم چیست؟
مرا به آتش باران، مرا به شعله‌های خنده‌ات بکشان که دیرسالی‌ست زخمی تنهایی بی‌طغیان خویشم و طوفانی قلندری‌های زمان.
تنم عادت کرده است به سستی خواب‌های تب و ترانه و نسیم‌های تاریک صبح و چشمم به گریز از نور.
ببین چه بی‌تو مست می‌کند این شتر که جلوی خانه‌ی روحم خوابیده است و
نوید عروسی‌ام با شیطان را می دهد.
ببین که دریای متلاطم روحم به خشکی‌خشکی مسافران دروغ افتاده است و باور کرده‌ام که تو ساحلم نیستی.
نخواه، بیا و نخواه که زبان‌گنجشک تشنگی‌هایم را بیهوده به سحرهای چرب‌آخور ببرم.
نخواه که سهم من از ماهِ رسیده تا زمینت
نشخوار دعاهای کسالت‌آور و برآورده نشده‌ی هر شبه‌ام باشد.
ببین چگونه می‌خزم روی آب و دست و پا می زنم در سکوت مرداب زمین و پارو می‌کنم
پاهای سفر نکرده‌ام تا تو را که غرق جذبه‌های تو شوم.
ببین چگونه شک موریانه‌ی تمام پیمان‌هایم با تو
و شعب گرسنگی‌ام به بی‌خرمایی لبان حضور تو مبتلا شده است.
این تشنگی را که نمی‌شود حاشا کرد از لب‌های شهر. نمی‌شود که گفت
تا تو نمی‌آیم و گرسنگی‌ام بازمی گردد به کاغذبازی‌های رایج دنیا.
بیا و با من راه بیا و بگذار آدمیت را از کهف بگیرم و بی سکه‌های قدیمی و قیمتی
به دیدارهای تا سحرت، میان دست‌های برکه‌ی بودنت بیتوته کنم.
خاک، وقتی که قدمگاه من و تو باشد به افلاک رسیدنش سخت نیست.


تاریخ ارسال :   1393/4/23 در ساعت : 11:24:5       تعداد مشاهده : 753



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 5,389 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,417,567
logo-samandehi