نثر روز
شهید مرتضی آوینی
گاهی که قلم تنها می شود و به تنهایی فکر می کند، چه اوقاتی که بر او نمی گذرد! کافی است شمعی پیش پای خود بگیرد و سر بر شانه ی کاغذ بگذارد و به یاد تنهایی خود در غروب دست های یک نویسنده، های های بگرید و بلغزد و بنویسد و چه خواهد نوشت آن گاه؟ از بادبان دستانی خواهد نوشت که روزگاری دراز او را بر امواج کلمات رانده اند و هر کلمه دریایی بوده که هر کس به قدر همت خویش از او قطره ای، جرعه ای یا قدحی برداشته است و از رنگینی پرهای قوس و قزح بعد از باران خواهد نوشت که هفت خواهر رنگ را کنار هم می نشاند و سایه هایشان را شانه می کند، وقتی که آفتاب سر بر زانوی زمین می گذارد؛ و خواهد نوشت که تنهایی چیست و او را به چه کار می آید و چه تقابلی با جمعیت دارد. مگر نه آن است که جمعیت در تنهایی حاصل می شود؟ پس از چه روی دل می باید که خو کند به تنهایی و از تنها بگریزد؟ و از کدام تنهایی به چه کار می آمد؟ و در این تنهایی آیا آدمی به حقیقت تنهاست یا نه. از کثرت تنها نبودن تنهاست؟ و قلم گاهی که تنها می شود، به تنهایی فکر می کند و به روزگاری که آدمی تنهایی را نمی دانسته که چیست اصلا و چگونه جمعیتی نبوده است که بخواهد تنها باشد. آدمی در جمعیتی که داشته، شب گهواره آرامشش بوده است و ستاره، دایه ای تا در چشمانش خواب را لالایی کند. شاید هم نمی دانسته اصلا روزگاری خواهد آمد که ستاره ها برایش غریب خواهند بود و مأوای شاهزاده های کوچکی که در رویاها شکل می گیرند و تنها با رانندگان سفاین فضایی آشنا می شوند. و شب اگر فرصتی پیش آمد و بر بالای سر خود کف دستی آسمان و کورسوی ستاره های نگران را دید، ستاره ها به چشمش اجرامی ناشناخته می آیند که باید با انواع ماهواره ها به بررسی آن ها نشست، شاید که قبایلی ناشناخته در آن ها باشند با نیروی کار ارزان، یا ذخایری کشف ناشده از عناصر جدول تناوبی و نداند در همسایگی او بر جلتجای خاطره های مسافر، غنچه ای می روید یا می پژمرد که به اندازه ی همان ستاره ها با او غریب است و او را نمی شناسد.
جلجتای معهودی که شب ها بر فراز آن هلال باریک ماه تا صبح بتابد، بی آن که دغدغه ی ساختمان های بلند او را برماند، در کدام سوی زمین منتظر ایستاده است؟ تا اسبی که از راه می رسد و نقره گون است مثل ماه، کنار صلیبی که عیسی علیه السلام آن را بر دوش کشید، لختی بیارامد، یال به شانه باد بسپارد و سر در چشمه ی مهتاب نهاده. از آب های مهتابی چین دار، نقش ماه را بنوشد و زمین را به یاد روزگاری بیندازد که بشر او را تهدید نکرده بود که اگر بخواهد می تواند بیست و پنج بار او را منهدم کند و بسازد و منهدم کند؟
تاریخ ارسال :
1393/4/12 در ساعت : 16:13:17
تعداد مشاهده :
376
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :