نثر روز
نسرین حیایی تهرانی
خدایا تو کجای این مجموعه ایستاده ای
در کنار آب های معلقی که به بهانه ی جاذبه نمی ریزند یا کوه هایی که افتادن را دست نگه داشته اند.
خدایا چگونه این جهان بزرگ را درون من راه داده ای که ستاره، دریا، کهکشان های نزدیک و دورافتاده، جنگل های بی تاب رویش و مرداب های مست خواب مرا به احترام می شناسند و تنها تو می دانی که این ویرانه این همه نیست.
تو با خلق من، شعور آفرینش را اعلام کردی و من هستی را فریفتم، آمدم تا ابلیست را شیطان کنم.
بهشت به بها زیباست، من دنبال بهانه می گشتم.
خدایا بیا و بسنده کن به رنج صلیب، به سکوت مریم وقتی که حرف اول تهمت بود.
بیا و به هروله های تشنه ی هاجر و تبر بیدار ابراهیم خودت را در محمد(ص) جست و جو کن آن گاه که رنج کلمه را بر دوش می کشید، تو بی شک با او به کائنات فخر خواهی فروخت؛ من آن عابدم که به عیار چشم دلبری فروخت هزار سال عبادت محک ناخورده اش را، حیرانی زلیخای حسرتم در قسم خوردن های تار و پود لباسی کم حرف و انجیل شب مانده و دست خورده ای که حنجره های اپرازده و امیدوار آن را جیغ مسجع می کشند.
خدایا رهایم کن و بار بهشت و دوزخت را از دوشم بردار، بگذار درد تلخ اساطیری ام را در تنهایی برزخ ندیدنت قطره قطره شکنجه شوم.
من در این مجموعه نتوانستم که از خاک فراتر روم ... مرا از یاد ببر...
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:0
تعداد مشاهده :
259
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :