نثر روز
عبدالرحیم سعیدی راد
سيب انتظار
سلام!... همه پروانههايی که دور و برت می چرخند. همه سيبهای سرخ، همه گلهای محمدی و همه شعرهای حافظ سلامهای من هستند که از اتاق کوچک دلم برايت پست کرده ام.
هميشه از خودم می پرسم: چند سوت قطار تا آمدنت، چند ماه تا به خواب ديدنت، و چند گلدان تا بهار مهربانی ات باقی مانده است؟
نه!... بيهوده به آن دور دستها خيره نشده ام. می دانم که آمدنی در کار است و من به اميد همين آمدن، همه ديوارها را به شکل پنجره نقاشی کرده ام.
ديروز به دنبال تو به همه جا سر زدم. هم از نسيم سراغت را گرفتم ، هم از گل سرخي كه در باغچه «جمكران» روييده بود. حتي از پرندههايي كه در شعرهايم بال ميزدند نشاني ات را پرسيدم. همه جا نشاني از تو بود اما خودت را پيدا نكردم.
امروز ولي گنجشکهای ايوان دلم، خبر آمدنت را جشن گرفتند. کاش بودی و لذت شنيدن اين خبر را از چشمهای منتظرم ميخواندی. کاش بودی و شکوفههای سيب را که از شدت شوق بر گونههايم بوسه ميزدند و تبريک می گفتند ميديدی...
به دستهايم نگاه کن!... تمام روز را به يادت گل نرگس چيده ام. تمام باغهای شعر را به دنبال گل واژههايی که بوی مهربانی تو را بدهند، زير پا گذاشته ام... حاصل اين تلاش، دسته گلی ست که با پارههای دلم تزئين شده است. می دانم اين هديه کوچکی ست از يک شاعر شوريده احوال؛ اما اين کمترين بظاعت مرا بپذير!.
باور كن دوست داشتن تو و انتظار بهار آمدنت به تمام رنجهاي عالم ميارزد!
شايد اگر خودخواهی نبود، برايت می نوشتم که خداوند تو را برای دل من آفريده است. برای لحظههای آسمانی من.... اما چقدر دور؟ ... چقدر فاصله؟.... چقدر انتظار... انتظار... انتظار...
انگار سهم من و تو از عشق همين انتظاری است که مثل يک سيب بين ما تقسيم شده است....
حالا به صبح آمدنت فکر می کنم و به روزهايی که پشت در منتظرند.... زودتر بيا.... دلتنگ تو هستم!.... همين!
تاریخ ارسال :
1393/3/21 در ساعت : 17:53:36
تعداد مشاهده :
310
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :