نثر روز
عبدالرحیم سعیدی راد
جوانی از عشیره گل سرخ
*
پيش از آنكه دنيا شاهد طلوع چشمان تو باشد، نام زيبايت را همه پرندههاي آوازخوان از بر بودند. خبر آمدنت را همه ابرهاي بارانزا ميدانستند و شكوفههاي انار نامت را به تبسم نشسته بودند. روزي كه آمدي قطرههاي باران به شوق بوسيدن روي ماهت از ابرها سرازير شدند.
حُسن يوسف، از نگاه نرم تو به وجود آمد . با اولين خندهات رودخانهاي از كلمات درزبان شاعران ولايي جاري شد. تو از عشيره گل سرخي و از همان اول از چهرهات معلوم بود كه هيچ غنچهاي چون تو به رسول گلها شبيهتر نيست.
تو آن گلي كه ريشهات ذرات خاك را به رقص ميآورد.
شك ندارم كه عطر خوش كلام آسماني ات را شكوفههاي بهار نارنج به عاريت بردهاند. شمشادها به سرسبزي نگاه تو رشك ميبرند. چشمهها از شوق ديدار تو به جوش آمدهاند. قامت سرو تو كجا و قامت نخل كجا؟ كه همه نخلهاي مدينه، راست قامتي را از تو آموختند. ماجراي خورشيد و فانوس قصه زيبايي توست و زيبايي يوسف كنعان!... هر چند خورشيد هم از مريدان چشمان پيامبرگونه توست. و چه خوش گفتهاند كه چهره آفتابي ات تفسير آيه «والشمس» است.
اي كسي كه حماسه از نگاه تو پديدار شد!
هنوز هم ميشود از سنگفرش كوچه «بني هاشم»، صداي گامهاي جوان تو را شنيد. ميگويند از همان روزي كه زاده شدي، نينوا چشم انتظار شنيدن اذان عاشقي از لبهاي ترك خورده تو بود. تو زيباترين و ماندگارترين قطعه جدا نشدني از واقعه عاشورايي. ميدانم! هيچ نقاشي تاكنون نتوانسته است شكوه حماسه تو را در آن ظهر سرخ رنگ به تصوير بكشد.
حالا در روز ميلاد تو فانوس عاشقي به دست گرفتهايم و كوچههاي دل را به نام تو آذين بستهايم و به همديگر شادباش ميگوييم.
تاریخ ارسال :
1393/3/19 در ساعت : 11:18:43
تعداد مشاهده :
210
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :