نثر روز
روز بعثت عشق بر تمامی مسلمانان مبارک باد
رزیتا نعمتی
به اهل مکه خبر دهید که از ارتفاع کوه، آبشاری جریان یافته است که نقطه تلاقیِ خدا با زمین خواهد شد. مردی از عرب برمی خیزد تا ردای سبز رسالت را از دوش خود، بر شهر یخزده بتها بکشد تا در پناه آیه ها و سوره های نگاهش، روح منتظر بشر را به اشارتی، آسمانی کند.
به اهل مکه خبر دهید، مردی از بالا می آید تا قطره قطره، دریا را به جان قلبهای سنگی بچشاند و خبر دهد از روزی که خواب از سر دیوارها خواهد پرید و پرندگان ایمان، در تمام زمین، نامهرسانِ رسالت او خواهند شد.
ای اهل زمین! بگشایید انحنای بازوانِ خود را تا صراط مستقیم او را در آغوش گیرید!
محمد دگرگون کننده ارزشها
امروز، شهادت میدهم که نیست خدایی جز او و محمد(ص) رسول و فرستاده خداست.
شهادت میدهم که سراپرده بهشت را به حرمت دستان امین محمد، بنا کرده اند.
مبعث، سپیده دمی است که خداوند، نامه سی جزئی خود را، به دست امین ترین بندهاش داد، تا دست زمین را به آسمان برساند.
محمد(ص) ؛ یعنی انقلاب؛ یعنی صبحی که سیاهیِ بلال حبشی، روشنتر از آفتاب، در بلندای کعبه اذان می گوید و سنگهای تراشیده بت پرستان، در طبیعتِ لال خود فرو می ماند. این صدای جبرئیل است که می گوید: «اقرأ باسم ربک الذی خلق».
برخیز محمد!
پایداری در رسالت؛ رمز پیروزی تو
مبعث، پایان ماجرای دختران زنده به گور و آغاز تساوی سیاه و سپید، در قاموس محمد (ص) بود؛ او که قطره قطره، برخلاف جریان آبهای زمانه حرکت میکرد.
آن روز، آغاز معرفی گل محمدی و ثبت نام وسعت او، در واپسین شناسنامه عشق بود.
وقتی محمد(ص) باشی، دیگر فرقی ندارد که سنگ و خاکستر، بر کوچه های عبورت سرریز کنند یا نکنند. تو جاری میشوی، تا باران خود را بر همه بباری؛ گرچه خشم درهای بسته، راه را بر تو ببندد.
از آن روز، تو، مراد و مقصود تمام غزلهای عاشقانه قرآن شدی، سَر و سِّر خدا با تو را در الف - لام - میم و یا ـ سین خواندم و بوئیدمت که میگفتی:
دل به دل راه ندارند در این شهر؛ چرا؟ کیست بر هم زند این شیوه معماری را؟
محمد (ص) ؛ بزرگترین امانتدار الهی
دهلیزهای سیاه جهل، از امشب در آفتاب عالمتاب محمدی، راهی به سپیده دمان باز خواهد کرد و خدیجه و علی و محمد، در اولین نماز جماعتِ دنیا، سر تعظیم به خدای کعبه فرود خواهند آورد، تا به یگانگی خالق عشق، اقرار کنند. دیری نخواهد پایید که صفوف موحدان، حلقههای لبیک را به دور خانه دوست، بیارایند. بارِ امانتی که آسمان، توانِ کشیدن آن را نداشت، بر دوش نازنینِ احمد از صفین به اُحد و از تبوک به جمل و خیبر کشیده خواهد شد.
آوای بخوان بخوانِ او میریزد از غار، صدای گفت و گو میریزد
میگفت فرشته: اقرأ باسم ربک عشق است کز آسمان فرو میریزد
تاریخ ارسال :
1393/3/5 در ساعت : 16:19:32
تعداد مشاهده :
308
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :