نثر روز
کشف الاسرار
خلیل گفت: خداوندا! ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار؛ اینک آمدم به قدم افتقار؛ بر حالت انکسار تا چه فرمایی: " اسلمت"، خود را بیوکندم و کار خود به تو سپردم و به همگی به تو بازگشتم.
فرمان درآمد که: یا ابراهیم! دعوی ای بس عظیم و شگرف است و هر دعوی را معنی باید و هر حقی را حقیقتی باید؛ اکنون امتحان را پای دار.
او را امتحان کردند به غیر خویش و جزء خویش و کل خویش.
امتحان به غیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفته اند هفتصد هزار سر گوسپند داشت به هفت هزار گله، با هر گله سگی که قلاده های زرین در گردن داشت؛ او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن. خلیل همه را درباخت و هیچ چیز خود را نگذاشت.
در آثار بیارند که فریشتگان گفتند: بار خدایا! تا این ندا در عالم ملکوت داده ای که: « واتخذالله ابراهیم خلیلا» جان های ما در غرقاب است و زهره های بر آب گشت از این تخصیص؛ خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟
ندا آمد که: جبرئیل پرهای خویش فروگشای و از ذروه ی سدره، به قمّه ی آن کوه رو و خلیل را آزمونی کن. جبرئیل فرود آمد در صورت یکی از بنی آدم؛ به تقدیر و تیسیر الهی؛ آنجا در پس کوهی بایستاد و آواز برآورد که: یا قدوس! خلیل از لذت سماع بیهوش گشت و از پای درآمد، گفت: یا عبدالله! یک بار دیگر بازگوی این گله ی گوسپند تو را. جبرئیل یک بار دیگر آواز برآورد که: یا قدوس؛ خلیل در خاک تمرغ می کرد چون مرغی نیم بسمل و می گفت یک بار دیگر بازگوی و گله ی دیگر تو را...
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:43:0
تعداد مشاهده :
287
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :