ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

کشف الاسرار

خلیل گفت: خداوندا! ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار؛ اینک آمدم به قدم افتقار؛ بر حالت انکسار تا چه فرمایی: " اسلمت"، خود را بیوکندم و کار خود به تو سپردم و به همگی به تو بازگشتم.
فرمان درآمد که: یا ابراهیم! دعوی ای بس عظیم و شگرف است و هر دعوی را معنی باید و هر حقی را حقیقتی باید؛ اکنون امتحان را پای دار.
او را امتحان کردند به غیر خویش و جزء خویش و کل خویش.
امتحان به غیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفته اند هفتصد هزار سر گوسپند داشت به هفت هزار گله، با هر گله سگی که قلاده های زرین در گردن داشت؛ او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن. خلیل همه را درباخت و هیچ چیز خود را نگذاشت.
در آثار بیارند که فریشتگان گفتند: بار خدایا! تا این ندا در عالم ملکوت داده ای که: « واتخذالله ابراهیم خلیلا» جان های ما در غرقاب است و زهره های بر آب گشت از این تخصیص؛ خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟
ندا آمد که: جبرئیل پرهای خویش فروگشای و از ذروه ی سدره، به قمّه ی آن کوه رو و خلیل را آزمونی کن. جبرئیل فرود آمد در صورت یکی از بنی آدم؛ به تقدیر و تیسیر الهی؛ آنجا در پس کوهی بایستاد و آواز برآورد که: یا قدوس! خلیل از لذت سماع بیهوش گشت و از پای درآمد، گفت: یا عبدالله! یک بار دیگر بازگوی این گله ی گوسپند تو را. جبرئیل یک بار دیگر آواز برآورد که: یا قدوس؛ خلیل در خاک تمرغ می کرد چون مرغی نیم بسمل و می گفت یک بار دیگر بازگوی و گله ی دیگر تو را...


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:43:0       تعداد مشاهده : 287



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 3,726 | بازدید دیروز : 17,642 | بازدید کل : 124,985,615
logo-samandehi