نثر روز
احسان مهدیان
مثل همیشه ام ولی نه مثل همیشه
بوق زدم ولی هیچکسی کنار نرفت
گازش را گرفتم اما تعرفه ها همینطور بالا کشیدند
دندانها به کرسی پناهنده اند
مگس ها پراکنده اند
بس که دوستان این روزها یادشان رفت از کدام قهوه خانه مادر دارند
هوای کسالت باری که در سینه ام تردد نمی کند از خس خس بالش است
شما!
همانی که آنطرف تر از کمربند مادرزاد از کت و کول افتاده می آیی!
ماهی این رود خانه خواب بالش ندیده و نیازی به بشقاب ندارد
من همه کارها را با صفحه کلید کوچک تبلت می رسم
رسم شما هرچه هست ما عقد و عروسی در طلاق می بندیم
از ریخت خاله ام خوشحالم
یعنی از دنده چپم که هیچ زنی عوضی نخوابید
اما تو می توانی از یال این اسب برای باد ناله کنی
من به صدای این رادیو از خجالت خوابت خوش
شما!
همینطور هاج و واج نایست
جمله ای که برای زنت می فرستی به مادرت سند نکن!
به دلیل کم بود وقت (مرا در مثنوی مولانا دنبال کنید ...)
بوق زدم اما کسی کنار نرفت
و چشم چپم سرگرم گریه نکردن است
از راست معلوم است به همین زودی ها پلیس می چسبد
حتی اگر در دلم ابر بهار را سفید بگیری
نه خواب دم مرگ است نه گربه های وقت حجله
فقط حال عاشقی را دارم که پیر شد
تاریخ ارسال :
1393/1/18 در ساعت : 23:39:15
تعداد مشاهده :
217
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :