نثر روز
عبدالرحیم سعیدی راد
سلام به تو و طعم شور انگیز حرفهای شنیدنی ات.
چقدر بی تاب شنیدن صدایت هستم! یادت می آید پیشترها گفته بودم از هر چیز می توانم صدایت را بشنوم ، حتی از برگهای خشک کاج همسایه.
نمی دانی چقدر به شوق می آیم وقتی طنین کلام مهربانت در دلم جوانه می زند و نیلوفرانه در همه وجودم قد می می کشد.
از تو چه پنهان که امروز هوای شعر به سرم زده است به همین خاطر دوست دارم برایت باران شوم. ببارم و در همه خیابانهای شهر جاری شوم. دلم می خواهد غبار از تن میخکها و شب بوها بگیرم و بر لبهای همه آفتابگردآنها لبخند بکارم.
... تو هم حس می کنی؟ چقدر واژههای این نامه بوی پیراهن یوسف را می دهند!. همین..
تاریخ ارسال :
1392/12/2 در ساعت : 12:9:10
تعداد مشاهده :
290
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :