نثر روز
علیرضارضایی _مجنون)
سلام ليلا
ميدانم دير است و از قرارِ نوشتنام برايت هفتهها گذشته، ميدانم اينكه واژههاي معصومي از دوست داشتن را به نوشته نشدن محكوم كردهام و ميدانم فكرهاي خوبي نكردهاي
مثلا شايد دلت خوش بود كه فراموشت كردهام، با بي تو قدم زدنها دلخوشم. اما نه. اينقدرها هم كه فكر ميكني بيخيالِ نبودنت نيستم. راستش را بخواهي گذشته از منِ زخمي كه پاي استعاره و ايهام و هزاران زهرِمارِ شاعرانهي ديگر را وسط بياورم كه باز هم دوستت دارمِ سادهي هر روزم را برايت تكرار كنم.
زخمي آه نميكشد، شعر نمينويسد، زخمي فرياد ميزند، زمين و زمان را بهم ميپيچاند و از هيچ نميترسد. زخمي قرارِ سادهي دوست داشتنت را از ياد نخواهد برد، تنها به حرفهاي عاشقانه اعتماد نميكند. به نامههايي كه ميداند خوانده نميشوند، به حرفهاي صادقي كه محكومِ تهي بودن از زلاليتِ رودند دلخوش نميكند. زخمي شبيه من، حرفهايش را با سيگار روشن ميكند با قدم زدن مينويسد با فرياد زدن پست ميكند.
اين روزها كه نيستي، زخمهايت بزرگ ميشوند، قد ميكشند، حرف ميزنند ...
اينگونه شعرهايم شب و روز درد ميكشند و من، كاري از دستم بر نميآيد. جز دعايِ سلامتت ...
تاریخ ارسال :
1392/11/28 در ساعت : 14:21:6
تعداد مشاهده :
286
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :