ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

نسرین حیایی طهرانی

این شب بی‌تقدیر دیر را بیهوده ورق بزنم که چه؟
اینهمه خردادها و مردادهای رفته را بی‌میوه به شاخه‌ی تاریخ پیوند بزنم که چه؟
به برف‌های نیامده ی بهمن گله کنم یا به فصل میوه گریه ببرم که تو را با خودش برد.
کاش برگردم به همان روزها که تو هنوز نیامده بودی و بهمن سرد بود و سرد بود و یخ می‌زد مسیر خون در رگ های شهری که آسمانش هم مال تو نبود.
رنج به پاهای تو می‌بست زنجیر تعلق را و من به سرمای یخ زده‌ی روح زمین التماس می کردم مرا به فرودگاه برساند که قاصدکم حوای نسل‌های بی‌خبر باشد برای گندم دیدارت.
دلتنگ روی ماه توام وسط اینهمه غربت و پریشانی.
دوستانم پشت این دیوارهای ستبر عمو زنجیرباف قرن‌های بی خبری‌اند، دشمنانم کلاف سر در گم رسوایی اما تو بگو با دوست و با دشمن چه کنم دوری ناگزیر دردناکت را.
آن روز که می‌آمدی بی‌هیچ تعلقی، تا وظیفه را سوار بر تخت دو هزار و پانصد سال پادشاهی خیال‌های خاک خورده کنی من خوابیده بودم. خواب دیده‌ی گنگ که هنوز هم رویاهایش را چهل سالگی مغمومش به دوش می کشد.
تو آمدی و برف از پشت پنجره خون را سرک کشید. تو آمدی و عشق آسیمه و پابرهنه تا وسط خیابان شهادت دوید.
تو آمدی و سرما سرد شد, بخار شد و گلوله جای خودش را به نسترن های باغ ایمان داد.
تو آمدی و انسان کوچک حرف‌های من به مدرسه رفت بی‌چتر و بارانی تا گرمسیر حادثه شود قرنی که نام تو را بر پیشانی زمین نوشته است.
تو آمدی و من نشسته‌ام هنوز به انتظار که آرزوهایت را سرزمین مادری‌ام برآورده کند.
نشسته‌ام به قمار دست‌هایم تا جز یادت، حال دیگری را در آغوش نکشند.


تاریخ ارسال :   1392/11/22 در ساعت : 20:48:18       تعداد مشاهده : 279



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

هم اکنون 14 سال (شمسی) و 5 ماه و 26 روز و 21 ساعت و 57 دقیقه و 18 ثانیه است همراه شماییم 457048638.265 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 612 | بازدید دیروز : 10,800 | بازدید کل : 123,821,416
logo-samandehi