ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

احمد عزیزی


طراز آوارگي پروانگان استعارتي نيست و فراز ويراني آشيانه چكاوكان اشارتي...
زمين در استوانة خود تنهاست و آدميان رهگذر آهند در پيچ و خم آيينه‌ها افتاده...
رنگ حجاب گلهاست و عطر توري نسترن‌ها... و هر چه بگويي دورتر افتاده‌اي لفظ سركش! كه دوشينه را در بستر كلام خفته‌اي و حيرتگران، بيهوشداروي معنايت خورانده‌اند...
برو! برو! جسد خندان آيينه به دست و به مقبره‌ات اندر باش تراشيدة آرزو! كه صفيرهاي بلند جهان را ستارگان در نمي‌يابند، تو به تخريب خويش تسليم شود و تهمت دانستن رازهاي غريب را بر خود منه! فردا در قيامت آبها و نشور طوفانها تو را به سخره آذرخش مي‌گيرند اين صاعقه‌هاي الهي...
مباد! مباد از خودينه‌گي خود روييده باشي در اين فصل معنوي كه عطر ماورائي‌شان را بر تو خواهند وزيد و تو در شرمابه ديدار خشكناي حقارت خواهي بود.
خود را پرنده مدان خزنده زميني و بالهاي خويش را زنگولة سيمرغي مبند! مگو كه تيغ‌شناس نبردهاي جهانم و از حيرت حكيمان، مرا حصه‌اي قسمت كرده‌اند و اوراق سياه‌چردة عملت را به رهگذر بادها و باران‌ها بنه كه مشق پيامبرانه‌ات را ننوشته‌اي و تكليف عبوديتت را تمام نكرده‌اي! و شمشير زنگبار كلامت را در غلاف خاموشي بگذار كه در جشن ترحيم و در ميهماني تشييع، خواهران افسانه‌بندت، گلهاي سرخ، به هديه نياورده‌اند.
تو ناطور نفسانيت خويشي در بلوغسال خوشه‌پرور زيست و درفش تسليم سلامتي در آستانة خيمه‌هاي خوديت افراشته. منوش از اين بركه‌هاي شبنم‌زاد پاكيزه، منوش و از آلودگي كاسبرگ‌هاشان انديشه كن! بهخود فرو شو و مشعل تاريكت را در شط روشنايي‌ها بيفكن و با سايه‌پرستي خويش ذائقه اين آفتاب‌هاي جوان را مكدر مكن!
و مگذار چركابة اشكت گلبرگهاي صورتي اندوه را بيالايد! تو در شب تندر نلرزيده‌اي شقايق‌وار، و پهلويت از خارخار تشويق بر نياماسيده است، تو هراس آيينه را ننوشيده‌اي در اين روزگار ظلمت‌خيز و سرخ‌جامگان فرياد خود را فروخته‌اي كبوتر ساهپوش صلح! تو در آيينة تيغ ننگريسته‌اي و در عطر باروت به دوشيزة خون سلام نگفته‌اي و پيامبر تو بي‌شمشير به دينا آمده است و كتاب تو از چكاچاك اساطير تهي است!
و به رسم سوغات از ميدانهاي مين‌آجين، اسباب‌بازي كودكانت را نياورده‌اي و اگر روحانيت نگاه تو با نورانيت آيينه‌ها، خويشاوند نبود و اگر نياي موبدانه‌ات، شبي ميزبان سلمان‌هاي دربه‌در نمي‌شد و نبيرة آسيابان بودنت، تو را افتخار نمي‌داد، آماسيدگي جسميّتت را هيچ نيايش گلدسته‌آفريني درمان نمي‌كرد و زخم زميني صورتت را مرهم تسلي هيچ فرشته لبخندي كفايت نبود...
مگر به توبه نامة ابدي جباران بنگري و با فرعونيان خردسال و نمرودهاي نابالغ قرن‌ها از گاهواره موج‌بار موسايان طلب غفران كني!
مگر از حباب بودن خويش قطره شوي و به خاكهاي آمرزش فروغلطي، يا از شب‌مرده‌داران اشرافيت بگريزي و در سينه‌ساز شب زنده‌داران نيايش، آهي شوي...
از امشب كبوترهاي بي‌دانة نيازت را بر بام‌هاي آسمان پرواز ده! از امشب ناراستي پيكرت را به صيقل‌خانه آيينه‌ها ببر و آه‌هاي برناكشيده‌ات را در ترازوي اجابت توزين كن! از امشب به فكر مقبره‌اي براي روحت باش و روانت را در شكنجه‌خانة جسمت زنداني كن! ببين چند قطره حقيقت را چنگ واقعيت خواهد چكيد و ته‌مانده‌هاي روح تو را كدام دسته از آرزوهاي چركين، ثقيل مي‌كنند؟ و به ييلاق مفاتيح هجرت كن و در ويلاي اندوه اقامت گزين، بگذار پرندگان دعا، دريچة بينايي‌ات را به پروازهاي ابدي بگيرند و ساعات تنهايي را در ماسه‌هاي عزلت فرو رو و به صدف‌وارگي خويش بينديش!
تا مي‌تواني آيينه بساز و براي قيامت تمثال‌ها تصوير فراهم كن! و طمعكارانه به گدايي نيكويي بنشين! مگذار كسي در خودشكني از بتخانة تو پيشي گيرد و قهرمانان جوانِ رياضت، مدالهاي درويشي‌ات را بربايند...
و اگر شمشير نداري رگهايت را سوهان بزن و اگر فداكاري تبسم كرد جرأت را كيفر كن! امسال درختان ثواب شكوفه داده‌اند و كندوي زيبايي لبريزست، امسال درياچة افسانه بالا آمده است و آبهاي مشيت خروشانند و فلات رستگاري به ايلات مهاجر لبخند مي‌زنند، امسال سرزمين‌هاي قنوت حاصلخيز است و‌ آبشار تجلي از كوه‌سايه‌هاي نيايش جاريست!
و برگهاي طراوت بخشنده‌اند و سنجاقك‌بارترين رگبارهاي رويش بر بركه‌هاي ديدار فرو مي‌ريزد، تا اشتهاي حقيقت پيدا مي‌كني، ماندة آسمان آماده است و تا در ايوان تنهايي مي‌ايستي، گلهاي سوري پچ‌پچ مي‌كنند...
شايد امسال در دهستان نهايي تاريخ، پايان زخم را جشن بگيريم و به يادبود گلهاي ناپديد، مجسمة اشكي بر دروازه‌هاي زمان نصب كنيم، و بنياد زنگ‌زدگان را در مرزهاي آيينه برچينيم و ارواح شكوفه‌هاي شهيد را به جوانه‌هاي جوان پيوند زنيم...


تاریخ ارسال :   1392/11/2 در ساعت : 9:39:46       تعداد مشاهده : 468



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 5,375 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,417,553
logo-samandehi