ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



نثر روز

حمید هنرجو

آواز مي خوانم براي اين روح زخمي ... آواز مي خوانم ! از سر درد ،‌آوازي زير آواز اشك، آوازي كه از فرياد سرچشمه مي گيرد...
اين روزها صدايي گم شده ام در حنجره زمان ، آتشي زير خاكستر ، موجي در جغرافياي گمشدۀ اقيانوس هاي دوردستم ، اين روزها منتظرم كسي دستهايم را بگيرد و با خود ببرد ، كسي كه مي داند زخم هايم را چگونه با شكوفه هاي كلامش بهاري كند، كسي كه در حنابندان روح زخمي ام عطر افشاني كند ، دست افشاني كند و بر گور آرزوهايم برقصد ، كسي كه مثل من همه وجودش از آتش است ،‌از شعله است ، از توفان است...
كسي كه مثل خودم آرام آرام قدم بر مي دارد ، كسي كه مثل خودم در لحظه هاي آسماني نوشتن دستش مي لرزد و قلم ، كودكانه در بوته انگشت هايش به سماع در مي آيد ! آواز مي خوانم ، آوازي كه موسيقي اش را از اهالي دور دست سبز خاطره شنيدم ، از موج سواران ، از آنهايي كه متعلق به اينجا نيستند،آنهايي كه با مرثيه سخن مي گويند ،‌با چكامه دردِدل مي كنند و همه زندگي شان در گريه است و گريه در تبسم ...
امّا امروز نيستي ! كفش هايت هم نيست ، عكست هم در دسترس نيست ، امّا حجله ات هست! حجله اي كه برايت در دلم آراسته ام ، دلي كه با من نيست ، اما از من است ، مال من است ، حجله اي برايت آراسته ام اي عشق كه فقط رنگ وبوي تو را دارد. امروز ديگر نيستي ، اما نگاهت هست ، سلامت هست ، تو شايد رفته باشي و براي مردم اين باتلاق نقش يك مرده را بازي كني، اما عشق من ! تو هرگز نمرده اي ، تو زنده اي ، تنفس مي كني، مرثيه مي خواني و راه مي روي هرچند از من دوري ...
هروقت دلتنگ مي شوم به دلم رجعت مي كنم و تو را در حجله اي مي بينم كه برايت آراسته ام ، اي عشق ما را درياب.


تاریخ ارسال :   1391/6/7 در ساعت : 18:42:59       تعداد مشاهده : 272



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 3,734 | بازدید دیروز : 17,642 | بازدید کل : 124,985,623
logo-samandehi