نثر روز
مریم سقلاطونی
سنگين و زخمخورده
روبروي خودم ايستاده بودم
بر سنگلاخهاي سرزمين مادريام
صداي بال فرشته بود كه ميآمد؛ يكريز
و ستارگان كه در جوارت حجره گرفته بودند
عاشقانه
و درختان كه در مقابلت زانو زده بودند
ناشكيب
اي بلند روشن از پروانه
اي بلند عاشق!
همة داستان همين بود...
پابرهنه و تاولناك
دلسوخته و عاشق
آمده بودم تا جبلالنور
به هفتمين روز بعد از آغاز خلقت
بعد از آن لذت عاشقانه ديدار
بر آستانه دروازههاي لاشريك له
ايستاده سوختم
ايستاده فرو ريختم
ايستاده ويران شدم
ايستاده در باران استغاثه و اشك
تا تو را بوييدم
صداي با فرشته بود كه ميآمد
اللهم ربالنور العظيم
اللهم بلغّ مولانا
تاریخ ارسال :
1391/6/7 در ساعت : 18:42:58
تعداد مشاهده :
256
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :