ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: خورشید در اوج فلک یک روز؛ آزادی‌ات را می کشد فریاد
۞ :: رهبر انقلاب نقد اجتماعی و سیاسی در شعر طنز را به رسمیت می‌شناسند
۞ :: برگزاری بیست و دومین همایش ادبی سوختگان وصل با موضوع شهدای خدمت
۞ :: انعکاس دردهای بیماران ای‌بی در "شعر پروانگی"
۞ :: شعرهای علیرضا قزوه در "باغ دوبیتی"
۞ :: اعضای هیات علمی نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
۞ :: فکری به حال فرزندخواندگی جشنواره شعر فجر کنید
۞ :: پیکر علیرضا راهب روز شنبه (هفتم تیرماه) تشییع می‌شود
۞ :: مومنی، حوزه هنری را «مومنانه» اداره کرد
۞ :: قزوه: تغییر مدیریت در حوزه هنری، آرام، حساب‌شده و عاقلانه بود
۞ :: مجموعه سروده‌های سیده بلقیس حسینی،‌ شاعر فارسی‌زبان هندوستانی، در مجموعه‌ای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
۞ :: اختصاصی : شب استاد حمید سبزواری با عنوان پدر شعر انقلاب
۞ :: اختصاصی : کیش برای پنجمین بار شعرباران می‌شود
۞ :: سیروس مشفقی (شاعر) درگذشت
۞ :: اختصاصی : ویژه برنامه " مناجات در ادب فارسی"
۞ :: اختصاصی : گزارشی از برگزاری شب شعر بزرگ قدس در گروه بین المللی هندیران در واتساپ
۞ :: نشست ادبی «از آزادسازی خرمشهر تا آزادسازی قدس»
۞ :: شاعران و نویسندگان برای «فلسطین آزاد» قلم می‌زنند
۞ :: اختصاصی : محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک درگذشت.
۞ :: نخستین دوره مجازی کارگاه تخصصی شعر هیأت برگزار می‌شود



سخن هفته



44
حرفه : شاعر
علیرضا لبش

« اگر شعر می‎خواهد پیشرو و درجه یک باشد، اگر می‎خواهد در آینده پر و بال بگیرد، باید دیوار بین شعر و کار دشوار بشری را از میان برداریم و آن را به عنوان یک کار آسان نگاه نکنیم. شاعر هیچ راهی ندارد، یا باید نوشتن را رها کند ، یا شعر را به منزله‌ی یک کار حرفه‌ای در نظر بگیرد که به جان کندن نیاز دارد. »
جمله بالا را از « ولادیمیر مایاکوفسکی » شاعر نوگرای روس نقل کردم تا طرح بحث کنم. افلاطون اعتقاد داشت، شاعران جایی در مدینه فاضله ندارند؛ چون ‎ بی‎کاره و راحت‎طلب هستند. تصویری که از یک شاعر بر ذهن ما و اکثر مردمان حک شده کدام است؟ فردی آسوده‎ خیال که در میان گل و بلبل بر مخده تکیه داده و فرشته الهام با موهای پریشان، لب بر گوشش نهاده و شعر را بدو تلقین می‎کند؛ یا فردی آشفته میان صفحات سیاه و سفید که مدام می‎نویسد و پاره می‎کند تا جانش را در قالب کلمات به سایر انسان‎ها هدیه دهد ؟
اگر اهالی هنر نبودند، زمین جهنمی بود پر از زشتی و تنش. حال می‎پرسی مگر اکنون غیر این است و مگر بدتر از این می‎توان متصور بود. جایی انسان‎ها را به نام انسانیت به مسلخ می‎برند و در نقطه‎ای حیوانات حقوق شهروندی دارند ! در نقطه‎ای کودکی از غم نان می‎میرد و در جایی حیوانات خانگی از پرخوری به کلینیک دامپزشکی اعزام می‎شوند، البته با آمبولانس و مراقبتِ ویژه.
آری جهان در نگاه حکیم، طنزآمیز و خنده‎دار است. چون ذات انسان از تناقض ساخته شده. فرشته‎ای اهورایی و خداوندی در کنار دیوی ابلیس‌ سیرت در جهان بزرگی به نام انسان ساکنند.
حال در این جهان، انگشت ‎شمار انسان‎هایی هستند که با خون جگر می‎خواهند، جهانی بسازند زیبا. پرده‎ای بکشند روی زشتی‎ها. نه این‎که خود نخواهند نبینند، خود می‎بینند و این زشتی را پالایش می‎کنند تا دیدگان انسان‎های دیگر را نیازارد.
جناب افلاطون حال تو این قدیسان را از اوتوپیای خود بران . باد می‎کاری تا طوفان درو کنی . انسان روبات نیست. حیوان ناطق نیست. حضرت استاد، از جای دیگری است. از زمین برنیامده که به زمین بازگردد. اصلش جای دیگری است و :

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
گویا نشنیده‎ای ناله‎های این « نی » را که از نیستان ببریده‌اند. این ناله‎ها در صدای شاعر خود را نشان می‎دهد. شاعر سردرد می‎کشد تا سال‎ها و قرن‎ها صدای بشریت باشد.
شاعر تنبل نیست. بی‌کاره نیست. با افیون و پیاله به دیدار شعر نمی‎رود. شاعر خون دل می‎خورد و عرق روح می‎ریزد تا اثری خلق کند که به درجه والای شعر مفتخر شود.
اگر یک شبه نشسته‎ایم و مجموعه‎ای گرد کرده‎ایم از کلمات ، راه را بیراه رفته‎ایم. به شعر نرسیده‎ایم که حال بخواهیم در ذهن مخاطب تکرار شویم : « آن را که خبر شد خبری باز نیامد .
چقدر جان کنده‎ایم برای یک سطر شعر؟ چقدر اندیشه کرده‎ایم برای یک تصویر شاعرانه ؟ نوآوری زحمت دارد. پدرم زحمت می‎کشید تا از آهن گداخته چاقویی بسازد در ساعات بعد از کار آهنگری برای مادرم. تا مادر وقتی چاقو را به دست گرفت و سیب زمینی را بی‎معطلی پوست کند، پدر بادی در غبغب بیاندازد و بگوید : « پوستم کنده شده تا از هیچ این چاقو را ساخته‌ام » و بعد رو به ما پسرها نصیحت کند: « زحمت دارد از هیچ، ساختن. » مرد باشید و چیزی بسازید و من بعد از سال‎ها به خود می‎گویم: مردش هستی یا نه؟
اصل را ویران کرده‎ایم و بدل هم نساخته‎ایم. درخت، این نشانه جمال خداوندی را بریده‎ایم، کاغذ ساخته‎ایم ، تا زیبایی بدل را رویش حک کنیم. دریغ که برخی از این کاغذها سر از زباله‌دان درآورده‌اند و بعضی در انبار می‎پوسند.
بار امانت بر آسمان نهادند، شانه خالی کرد و همه مخلوقات هم. تا نوبت به جانشین خدا رسید و این بار کلمه بود و در آغاز هیچ نبود. شاعر مسیح است. بار امانت به دوش دارد و زمین از سنگینی‌اش می‎نالد. باید به دوش کشید. باید درد کشید. تا شعری ساخته شود و جهانی نو.
شاعران بزرگ درگذشته‌اند و شاعران بزرگ ‌تر هنوز متولد نشده‌اند. خدای را شاکرم که در زمانه‎ای زندگی می‎کنم که هنوز شاعران نفس می‎کشند و هنرمندان برای خلق زیبایی در تکاپویند و خدا کند روزی نیاید که زمین از این قدیسان خالی شود که آن روز مرگ بشر است و انتهای جهان.




تاریخ ارسال :   1392/4/25 در ساعت : 13:47:50       تعداد مشاهده : 461



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

سید علی اصغر موسوی
1392/4/28 در ساعت : 17:14:3
هوالجمیل
از جناب علیرضا لبش هم چیزی جز این انتظار نمی رفت
دانش آموخته دامان علوم اسلامی و از شاعران خوش ذوق قم
.امیدوارم بهتراز این یاداشت هم از ایشان بخوانم
ان شاء الله
حامد خلجی
1392/4/29 در ساعت : 3:52:31
چه زیبا از شاعرا سخن گفتی
بازدید امروز : 4,945 | بازدید دیروز : 6,126 | بازدید کل : 123,417,123
logo-samandehi