
12
__________________________________________
درنگی درباره هنر و هنرمند!
اکبر نبوی
__________________________________________
هنر را به فضلیت و شرافت می شناسند و این کاملا درست است. و من گامی پیش می نهم و می گویم هنر دارای شرافت ذاتی است. (دلیل این سخن را در ادامه خواهید دانست و در خواهید یافت که ریشه اش چیست.) از سویی، شارحان و مفسران آثار هنری، وقتی یک اثر هنری را به تحلیل و بررسی می نشینند، گاه از واژه ای خاص هم استفاده می کنند: "آن" . حافظ هم از "آن" استفاده کرده است: "بنده ی طلعت آن ( او ) باش که " آن " ی دارد." گرچه که میان "آن" در کلام خواجه ی شیراز با آن ی که تحلیل گران هنر می گویند تفاوت هایی وجود دارد، اما چندان دور و بیگانه از هم نیست. "آن" در کلام خواجه ی شیراز، برخورداری از ساحت بلندی از مقام انسانی است که آدمی را به مرتبه ی ولایت الهی نزدیک می کند. بر این بنیاد، دارندگان "آن" را می توان جزو اولیای الهی دانست. "آن" در نگاه تحلیل گران هنری، چیزی است که می توان به لحظه ی ناب هم تفسیرش کرد. لحظه ی ناب، در یک اثر هنری، یعنی داشتن رنگی از ساحت قدسی. این لحظه ی ناب (آن) در یک فیلم سینمایی می تواند یک پلان و یا یک سکانس باشد و در یک غزل می تواند یک بیت را شامل بشود. هر چه هست، "آن"، وجه ممیز یک اثر هنری با اثری تکنیکی است. هر قدر که یک اثر از لحظه های نابِ بیش تری برخوردار باشد، ساحت قدسی اش بیش تر است و هر اندازه کم تر باشد، مرتبه ی تکنیکی اش افزون تر.
در باور و اندیشه ی حکما و اندیشه ورزان اسلامی، خاستگاه هنر، ذات الهی است. هر جوششی که به دنبال سلوک و کشف رخ می دهد و در یک اثر هنری تجلی می کند از سوی پروردگار است. بنابراین، هنر تجلی است و هنرمند تجلی دهنده. و مقام کشف و شهود در عارف به "خدا آگاهی" (عرفان) می انجامد و در هنرمند به مرتبه ی نازلی از خلق. دقیقا به همین دلیل است که به اثر هنری، آفرینش هنرمند می گوییم. با این نگاه و تعریف، هنرمند در ساحت اصیل و خدایی خود، جزو اولیای خداست و کرامت الهی او، اثری است که می آفریند و یا آفریده است.
با چنین اندیشه و تعریفی از هنر و هنرمند، روشن است که جایگاه و مرتبه ی هر دو چقدر سترگ و خطیر است. و کسی نمیتواند براحتی و سادگی خود را هنرمند بداند. چنانچه ما هم نمی توانیم هر کسی را که شغلش فعالیت در رشته های هنری است، هنرمند بخوانیم. آنچه که همه ی ما از روی تسامح و دست و دلبازی انجام می دهیم و می گوییم و هر از گرد راه رسیدهای را هنرمند خطاب می کنیم و هر بافته ای را هنر می انگاریم جزو بسیاری از غلط های مصطلحی است که به عادات و رفتارهای سطحی ما تبدیل شده و حتی می توان گفت در دایره ی مشهورات زمانه قرار گرفته است. در روزگار حافظ هم این وضعیت که از فقدان شاخص های درست زاده می شود، وجود داشته است. هر سر تراشیده ی نوخط و نوخاسته ای خود را قلندر می خوانده و هر خرقه پوش آلوده ای، خود را صوفی می نامیده است. و حافظ بزرگ با درشتی تمام به آن ها تاخته است:
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست/
نه هر که سر بتراشد قلندری داند /
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد/
ای بسا خرقه که شایسته ( مستوجب ) آتش باشد/ صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ و ...
هنر و هنرمند امروز ایران، از چند سو گرفتار است. از یک سو مدعیان افراطی دین و مقدس مآبان در کمین نشسته اند و به اندک خطایی به حکم تکفیرش می رانند، از سویی سیاست بازان آن را به دندان سیاست بازی می درند، از سوی دیگر، تاجران پول پرستِ رخنه کرده در فعالیت های هنری، به هزار رنگ و نیرنگ آلوده اش کرده اند و از دیگر سو، مدعیان هنر و هنرمندی (دنبالههایِ سوفسطائیانِ زمان سقراط، و مدعیان تصوف و قلندریِ زمان حافظ ) همه ی شرافت و فضیلیت هنر و هنرمند را بازیچه ی نفس سرکش و عربده جویِ خود ساخته اند. و شگفتا که تاجران هنر و مدعیان هنرمندی و نفس پرستان در آمده به لباس هنر، همچون دو تیغه یک قیچی عمل می کنند. در ظاهر در برابر هم اند، اما در عمل یک کار انجام می دهند: قطع ریشههای هنر و نابودی حیات هنرمندان شریف و اصیل.
تاریخ ارسال :
1392/1/9 در ساعت : 13:39:22
تعداد مشاهده :
509