ز شعله های سرکش آه طفلکان بیگناه
دلی آسمان بسوخت
لاله بدل داغدار است ز ماتم طفلکان و بیکناهان و شهیدان
دلی آسمان می گرید ز این همه بیداد ها
فرو میریزد دُر دانه های قطرهء باران
تا فرو نشاند عطش دلهای سوزان
بشوید غبار غم ز دل ها و دیده های گریان
که غرقه بخون اند ز ماتم بیداد ها
طفلی یتیمی سر بر میدارد ز بستر تنهایی
غریو میدارد که این چه حفا کاری هاست برما
که برهنه تنیم و بی دانه و آب
گرفته ز ما دین و مذهب تو
گهوارهء خوشختی و کانون سعادت ما
که بنا بود ما را زیر چپر الف و مهر مادران
بخاک سیه یکسان شد
بدستان حابران حامی دین و مذهب تو
که عظمت و حلال ترا بر ترازوی خود ها سنجیده اند
تو دانی خود که آگاهی به علم قایم بذات خود
برهان ما را ز این ماتم سرای و کشمکش ها
که بخوابیم دمی راحت بر دل خاک
که گویندش مادر
ورنه این دنیاداران را نباشد ترحم
به بیداد های بینوایانی چون ما آزرده دلها
ولی دانیم تو هم گم کرده ای چون ما بینوایان
رهی بیرون رفت ز این هستی پر ماجرا ها
وگر غلط کردیم ، بگو بر ما بیکسان و تنهای تنها
که گر تو نگیری دست مان ، بر کی داریم روی نیاز
که توی بی نیاز و همه بر نیاز تو