تو کریمی شبیه بارانها
	کوله بار فرشته ها پر بود ، از شب بی ستاره ی یک مرد 
	خانه می ساخت برسر خورشید ، سایه های غریب این شبگرد 
	راه می رفت روی بستر  شب ، آشنایی که رنگ غربت داشت
	     چشم هایش شبیه یک روزن ، آسمان را به شهر می آورد
	خنجری پابه پای حادثه بود ، زخمی از کهنگی دهان بگشود 
	ارغوان ، بر زمین فرو افتاد ، تکه ای از بهار یک گل زرد 
	لرزه افتاد بر تن تاریخ ، باز هم خاطرات سیلی و میخ 
	و زمین با تمام جوهر غم ، غزلی تازه ساخت از سرِ درد
	ماه در چشم بی کران پژمرد ، آسمان نور را به جاده سپرد 
	رقص ققنوس وار شب بود و آخرین شعله های یک تب سرد 
	شعله هایی که بعد فهمیدند ، نور اعجاز بر تنت بودند 
	و خزانی که با تو می رویید ، بر تن تو بهار شد ای مرد 
	سرنوشت کدام غربت را ، پیش چشمان تو ورق زده اند 
	آسمان جای چند سیلی داشت ، که تو را داغدار آن می کرد 
	تو کریمی شبیه بارانها ، بعد بی رحمی زمستان ها
	نور خود را به شهر ما برسان ، از مسیر فرشته ها برگرد  
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1391/5/11   در ساعت   :    6:31:39
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1139
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.