آتش به جانم می زنی هر لحظه با افسونگری
بر پا نکن آشوب و غم این چند روز آخری
یک روز با من خوبی و یک روز دیگر دشمنی
مجنون صحرا دیده را تا کی به دوزخ می بری
پاییز را آورده ای یکجا برایم ارمغان
آفت زده خشکیده ام ،از شاخه هایم می پری
پا پیش بگذارم ، من از عمق نگاهت خوانده ام
ته مانده ی این آبرویم را دوباره می بری
حسرت به جانم مانده تا یکبار دیگر نیمه شب
آرام با لبخند خود از خواب هایم بگذری
ابری نمانده تا که بر آلام من گریه کند
از من نمانده این دم آخر به جز خاکستری
آخر بگو بی معرفت با تو چه کردم من مگر
بی وقفه داری می زنی بر زخمهایم خنجری
پس می دهم تاوان جرمی را نکرده روز و شب
در چشم هایم شرم داری لحظه ای را بنگری ...!
در کنج زندان عاقبت از دست خواهم رفت چون
افسونگری مانند لیلی درس خود را از بری
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی /31/1/1390
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:24:8
| تعداد مشاهده این شعر :
1129
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.