در نجواي "الهي لا تودبني بعقوبتك"هاي سحرهايتان مرا از دعاي خير فراموش نكنيد.
زمين با آسمان ابري اش در هم گره مي خورد
شبم ديشب به شب بويي پر از شبنم گره مي خورد
درست از بين دستانم درخت نخل مي روييد
و دستانم مكرر مي شد و در هم گره مي خورد
و دستانم مكرر مي شد و هر دست ؛ تنهايي
-به ياد او- به يك سرشانه ي محكم گره مي خورد
"الهي لا تودبني" كه مي گفتم قنوتم بود-
كه آن بالا به يك سررشته ي مبهم گره مي خورد
"الهي لا تؤدبني"...."الهي لا تؤاخذني"...
چه مي گفتم كه دل با ريشه هاي غم گره مي خورد؟
يكي انگار با من بود و... در من بود و... از من بود ...
نمي دانم كه بود اما... به من كم كم گره مي خورد
"الهي لا تودبني" ... وَ ... در دل اتفاقي داغ
شبيه زلزله در خاطرات بم گره مي خورد
نمي دانم ولي انگار امشب آن خدايي را
كه مدت هاست گم كردم به دنيايم گره مي خورد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/7 در ساعت : 20:33:15
| تعداد مشاهده این شعر :
1289
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.