شب اين خانه بسي دلگير است
باز هم از سر صبح
مردي از جنس خودت درگير است
پي يك لقمه ي نان
مي دود آن طرف و با فرياد
سهم نا داشته اش را طلبد
فارغ از آنكه كسي آن بالاست
سهم هر آدمي آنجا پيداست
ديدم امروز كسي
لقمه ي دختركي را دزديد
ترس دارد نكند سير نخوابد
شايدم از سر سيري بوده
كه چنين هار شده
لقمه ها رنگين است
سفره ها پر پيمان
باز ليكن همه ي مردم شهر , دلشان ناراضيست
خانه شان دلگير است
صبح را تا دل شب
پي اجماع دلار و تومن و روپيه اند
ترس در دل دارند
نكند تا كه خدا بخل كند
قطع شود روزي ها
همچو گرگي شده اند
تا مبادا بخورد آب كبوتر بچه
يا نوكي را بزند
به هزاران دانه ي خرمن روزي هاشان
غافلند اين مردم
كه خدا رحمان است
كه خدا رزاق است
خلايي هست در انديشه ي اين مردم شهر
كمي ان سو تر نيز
خانه ها پنهان است
پشت قد قامت يك كاخ بلند
مردمش بيدارند
لقمه ها كم اما
در دل مردم شهر
عاطفه موج زند
كفتران بر سر ايوان محبت هاشان
خانه دارند ارام
دلشان پر ز حقيقت ها است
خوب گر گوش كني
پدري لقمه ندارد بخورد
اين صداي شكمي خالي هست
نه نه خوب گوش بده
اين صداي دل يك بابا است
كه نشد باز براي پسرش كادو بيارد
دل كودك غمگين
چشم او گريان است
با همه اين سختي
مردمش خوشحالند
سر شب تا دل شب
شب نشيني دارند
فارغ از هرچه تو را ترساند
فارغ از درد دلار
مردمي با ايمان
سهم ما گرچه يكيست
يكي افزون خواهد
با هزاران كلك و حقه و نيرنگ و فريب
سهمي از دختركي مي دزدد
مردمي چشم ندارند ببينند همه مثل هم اند
شهر را با نيرنگ
ميكنند خانه خراب
با خودم مي گويم
كاش آيد مردي
تا همه مردم شهر
سهم يكسان بخورند
و كسي با نيرنک
نكند دختركي را گريان
چه شود شهري كه
تو بيايي و شوي قانونش
2012/07/25
19:19
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/7 در ساعت : 2:1:32
| تعداد مشاهده این شعر :
1205
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.