به کتابی که می سوزد
چراغی که روشن نیست
به حیاط
درختی با خوشه های سرخ زل زده ام و
فکر می کنم
به گناهی که قرار نبود
این همه بزرگ شود
پای دلم را
به غزل های اصفهان بکشاند و
نیمه ی همیشه هوشیار قلبم،
زندان کوچکی شود
برای دختر مأیوس جمعه ها !
.
۲
آخر افتاد
سکه ی سیاهی که
سال ها میان مشت ،
پنهانش کرده بودم
افتادو
مردی که قرار نبود
این همه زیبا باشد!
سر از نقاشی ها بیرون کشید
از صلیب های اورشلیم
پایین آمد و
مرد ساده ای شد
برای "دوستت دارم" هایم!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/6 در ساعت : 17:47:29
| تعداد مشاهده این شعر :
1257
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.