معمای زنده گی و خلقت
تلاش بیهوده
بر یک تکرار همیشگی
آه و افسوس ز این زنده گی
تلاش برای بقا
بر خیز و بخو ر وبخواب و بمیر
بر یک تکرار همیشگی
دلم گرفته زاین زنده گی
مقصود همه گم و ما هم گمشده ای مقصود
نداند کس این معمای زنده گی
گویند پیدایش است ، سرتسلیم بنده گی
بنده گی برای کی و چی؟
بخالقی که جهان و جهانییان را داور و سرور است
گویند خدارا بی نیاز
پس این نیاز بنده گی بهر کی و چی؟
که او غایب و مادر جستجوی او
سیاست کنیم ، دین و مذهب و طریقت بنا
راست و دروغ گوییم بر وصول خواسته ها
راست و چپ رویم و گهی اختیار میانه ها
گهی سکوت
گهی شور و غلغله سر کنیم
گهی ز عشق و عاشقی سر کنیم
فریاد حق و عدالت سر کشیم
چنگ بدامان ره و رسمی ساخته ای خود زنیم
توفیق برتری خود و یکی از دیگر کنیم
رهی مقصود گم و خود را شیخ و زاهد و مومن وملا و مجاهد
عالم و فیلسوف جلوه گر کنیم
گاه مسیح و گهی موسوی و گهی برهمن و گاه مُسلم
پرده برخ کشیم و مهر حقیقت بدان زنیم
بر یک تکرار همیشگی
دلم گرفته ز این زنده گی
بر خیز و بخور و بخواب و بمیر
آه و افسوس ز این زنده گی
همه در منجلات تفکر ، پی حقیقت هستی
زنده جان و بیجان و همه ز جهان خلقت بر این تلاش
بریک تکرار همیشگی
همه شتابان بهر طرف
سرگردان بر این بحر تفکر هستی
نتوان شکافت معمای راز هستی
باین هستی ای چون سراب
بر خیز و بخو وبخواب وبمیر
بر یک تکرار همیشکی
بریک تکرار همیشگی