برسم وفا ، بستم عهد وفا با گلی خــــوبان جهــــان
ز بی مهری آن گل ، گریســـــــتم جون ابر بهاران
هرچه او کرد ادب گــــــــفته و نوشت به باب ادبم
بدامن صبر، تحمل اینهمه جــــــور و جفا ها کردم
در ره عشق جز سوختن و ساخــــتن نبود مصلحتی
بپاس نمک این گفته، هنوزم بـــــود دم غنیمتـــــــی
فرهاد و مــــــجنون ز عشق گشتند مشهور جهــا نم
مردانه صفــت ربودم گوی سبفت به عشق سوزانم
غرض زاین گفتگو تعریف خود کردن نیست یاران
شــــرح درد بیوفایی هاست در گفته های نهـــــــــان
چه آسان اســــــــت دم زدن ز عشق ووفا با کــــــس
چون حرف عمل آید، تحمل نباشد به هر خاروخس
مفکر چید ز خوبان گلی و رنجه شد ز خار دامانش
بوی عطر او غافلم کرد ز خار خفتهء دامـــــــا نش
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/3 در ساعت : 21:47:20
| تعداد مشاهده این شعر :
810
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.