سلامی دوباره.
یک مثنوی برای بحرینی های دریایی:
به دل سوخته ی سوخته اش خندیدید
به غزل های برافروخته اش خندیدید
تف به روتان! همه ی باغچه را داس زدید
تا ابد گُر به دل حضرت عباس زدید
رو به سر ریز شدن کاسه ی صبر دریا...
هان ببینید کنون لشگر ببر دریا...
مثنوی آمده تا نعره ی هوهو بزند
بیت در بیت فقط "أینَ تَفِرّوا" بزند
بیت در بیت فقط "أینَ تَفِرّوا"؟...آری
واژه در واژه فقط پیچش ابرو؟... آری
باز این طایفه با دشنه و تیغ آمده است
"سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است"
سر بدزدید ندزدید رفیق آمدنی است...
رقص شمشیر و سپس چرخش تیغ آمدنی است...
این جماعت پی عشق اند -اگر می بینی-
همه بی خانه ی عشق اند -اگرمی بینی-
دل به دریا زده، دلداده به دریا، همه مست...
" پیرهن چاک وغزل خوان و صراحی در دست"
تا غبار از کف پاتابه ی شان برخیزد
کبر بیهوده ی صد کوه به هم می ریزد
خون این قوم اگر بند بیاید خوب است!
ید بیضا شده در بند بیاید خوب است!
"سنگ این قوم که سجّیل شود می فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می فهمید"
وای اگر دست قضا حکم به اعجاز دهد
سنگ را بر کَنَد از خاک و به پرواز دهد...
وای اگر نعره ی "من حیدری ام" را بزنند
به شکافی که به آن خانه علم را بزنند
وای اگر قطره اگر سیل به دریا برسد
وای اگر وقت رجزخوانی دریا برسد
هر که با آل علی در پی شر می گشته
تیغ گم کرده و دنبال سپر می گشته...
صبرمان سر شده؛ والله که می گیریمش
مکه از ماست؛ به والله که می گیریمش
ایهاالناس! حرام است، مبادا بروید!
حج کجا؟ عمره کدام است؟مبادا بروید!
راه این نیست که: "یک راست به حج باید رفت"
گاه فرمان رسد: ای قافله! کج باید رفت...
کعبه و سنگ بهانه است؛ خودش را دریاب
مقصدت صاحب خانه است؛ خودش را دریاب
جز پی فتح و ظفر مکه مگر باید رفت؟
جز از این باشد از این قافله در باید رفت...
فکرکردی که چه دیوانه؟ که شیر آمده ای؟
ممه را خورده یکی قبل تو، دیر آمده ای...
از تمامی جهان مشت و لگد خواهی خورد
و به دستان یل فاطمه حد خواهی خورد
بنشانیم چنان خنجرمان را به سرت
که شود جن زده در قعر جهنم پدرت
بگذاریم کمی مزّه ی سم را بچشی...
بعد از آن نیز کمی طعم عدم را بچشی...
ما کریمیم، کریم از همه درمی گذرد...
ضربت تیغ که رد شد، قمه در می گذرد...
سرنوشتت همه مغضوب دو صد ایل شدن
بنشیند به دلت حسرت قابیل شدن
بنشیند به دلت داغ مسلمان کشتن
داغ مالک کشی و بوذر و سلمان کشتن
لشگر عشق -ببین!- گردن غم را زده است
به شکافی که به آن خانه علم را زده است...