نی با لبش،نای از دلش،عشق از صدایش
یک آسمان آینه در آب و هوایش
بد جور می زد بر نی او انگار دارد
یک آفتاب آتش کنارِ جمله هایش
با هر بلوط او گفت ،از دریا و از کوه
انگار می گیرد کسی هرمِ دعایش
آغازِ یک کارون تا دریا تو هستی
گیسو پریشان کرده در باغِ نگایش
غلطید در کوچه یکی از قله تا دشت
مه را اگر می خواست می کرد او صدایش
دنبالِ دیدارِ گلی در آن طرف بود
می جست در گلخانه هر شب ردِ پایش