پشت دروازه كسي آينهپوش آمده است
گوش كن گوش، خيابان به خروش آمده است!
پشت دروازه ي آدينه صدايم كردند
سيصد و سيزده آيينه صدايم كردند!
جاده در جاده صداي نفس صبح ظهور
آسمان ميرقصد در هوس صبح ظهور!
افق از شوق تماشايش قنديل به دست
آسمان ميشكفد شهپر جبريل به دست!
اين مسيح است كه از عرش به زير آمده است
يعني آغوش خدا توبه پذير آمده است
اين مسيح است كه بر مسجد اقصي باريد
آنطرفتر به سر غربت «قانا» باريد!
اين مسيح است كه سجاده ي خود را واكرد
و هزار آينه تقديم كبوترها كرد!
گويي «ادريس» ز بام ملكوت آمده است
«خضر» با نمنم باران قنوت آمده است
باد از پيرهن دوست شميم آورده است
به هوا رقصكنان «عظم رميم» آورده است
آسمان پنجره در پنجره نور آمده است
گردش چشم خدا سمت ظهور آمده است!
هله اي چشم به راهان ظهور او آمد!
شده تفسير، مزامير زبور او آمد!
جادهها يكسره از شوق، شقايقپوشند
سربهداران چمن باز علم بر دوشند!
تكيه بر قبضه ي شمشير عدالتخواه است
گوش كن بر نفس جاده كسي در راه است!
«وَ نُريد» است كه در حنجرهها ميشكفد!
بر لب باغچهها شعر خدا ميشكفد!
پشت دروازه كسي آينهپوش آمده است!
گوش كن گوش خيابان به خروش آمده است!
سبزتر از نفس فروردين گل كرده است
با نسيم سحري دوشبهدوش آمده است!
نور بر پنجرهها باز بغل واكرده است
و دلم تشنه ي گلبانگ سروش آمده است
هر طرف مينگرم بوي خدا ميشنوم
نفس واشدن پنجرهها ميشنوم
چشم تا كار كند موجبهموج آينه است!
ميرود شعر شكفتن همهجا دست به دست!
گفته بودند دلش در گذر علقمه است!
روز و شب زمزمهاش نغمه ي «يا فاطمه» است
يا كه ميآيد يك صبح بهاري از راه
صبح آدينة موعود كه ميرويد ماه
او به خونخواهي هفتاد و دو خورشيد آمد!
صد مدينه به در سوخته باريد آمد!
***
باز يك جمعه و تأخير و غروبي ديگر
سايههايي چه نفسگير و غروبي ديگر
بر دل غمزدهام فيض نسيمي نرسيد
مدد از ابر خطاپوش كريمي نرسيد
باز هم چشم به راهم همه شب تا دم صبح
آرزومند گلي از چمن مريم صبح
«زدهام فالي و فريادرسي» پيدا نيست
مه گرفته است بيابان و كسي پيدا نيست!
كو شهابي همهجا هلهله ي شيطان است
كوچهها در گذر قافله ي شيطان است
پشت دروازه مرا صبح سپيد آيا هست؟!
يك چمن عطر نفسهاي شهيد آيا هست؟!
ميشود رفت به پابوس شقايقها نه؟!
محو شيدايي مجنونها وامقها نه؟!
خاك را آب زديم از نم چشم ترمان
ابر بغض است به جاي تو نوازشگرمان
چشمها دوخته بر در كه مگر برگردي
كه غمت سخت نشانده است به خاكسترمان
با سحرزادترين حنجرهات جار زديم
اي تو بيتالغزل بيبدل دفترمان
ميشود دستكم اي خوب بگيريم آيا
دامن سبز تو را در نفس آخرمان؟
شب گرفتهست جهان را يا خورشيد بيا!
به كناري بزن اين ظلمت ترديد بيا!
«عجلالله!» دلم كشته ي چشمان تو باد
قسمتش جرعهاي از رحمت باران تو باد!