شمیم حق
انتظار ما ز تو مهر و وفا
از تو بر ما می رسد جور و جفا
بر من و تو جامعه بنهاد نقش
جمله بازیگر شدیم بی غل وغش
کودکان فریاد شادابی کشند
چون پرنده سوی هم پر می کشند
یاد دیگر روز را سر می دهند
شادی هر لحظه در سر می کشند
ذهن آنها پاک چون آئینه ها
قلبشان سر شار از شور و نوا
حال احوال خودت بنگر چه شد
از پس عمری چسان بر باد شد
جامعه ما را نگر بیمار کرد
جهل و نادانی و ظلم در کار کرد
در درون ما اگر عشقی نبود
فکر تزویر و ریا بسیار بود
ما کنار هم ولی دور از همیم
بنده حرص زیاد و یا کمیم
حقه را از جامعه آموختیم
در عذابش خویشتن را سوختیم
یک شبی پیدا نشد آسوده حال
خاطری جمع آوریم ازقیل و قال
هر زمان ما به غفلت ها گذشت
ماند وضع ما و آب از سر گذشت
چاره ای دیگر نمانده بهر ما
رو به ذات خویشتن آ ریم ما
گربه ذات خویش ماروی آوریم
دست لطف حق بهر سو آوریم
یاور ما باشد و غمخوار ما
دست بر درگاهش آریم و دعا
1/7/83
کلمات کلیدی این مطلب :
شمیم ،
حق ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/18 در ساعت : 16:41:6
| تعداد مشاهده این شعر :
855
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.