آواره بیرون می روم با سایه ای تنها
شاید تو آنجایی میان ِ شهر آدم ها
در آن طرف شهریست با جغرافیای بیست
آنجا به غیر از عشق بی شک ماجرایی نیست
من این طرف در مرکز ِ یک شهر خاموشم
پس کوچه ها یش را در این دفتر نمی پوشم
ها میکنم دستان سردم را که خشکیده ست
انگار قندیل از نگاه ِ شهر باریده ست
این جمعه ها ی ساکت و تعطیل کمرنگ است
در ندبه ها فرصت برای حرف ها تنگ است
حالا دعاها ی زمین عصیان ِ تکرار است
طرز نگاه ِ آدمک ها گنگ و آوارَ است
در کوچه ها مانده ست ردی از نگاهی خیس
شاید خیابان می رود سمت ِ گناهی خیس
فرم مداد قرمزم خاکستری رنگ است
یک روزنامه داد زد هر روزمان جنگ است
هر روز می گردم پی ِ شهری که آنجایی
شهری که نان میداد در سرمشق ، بابایی
شهری که دارا یش انار سرخ را می کاشت
تصمیم کبری زیر باران گفتنی ها داشت
اکرم بهرامچی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/14 در ساعت : 23:34:17
| تعداد مشاهده این شعر :
1179
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.