نومیدی زیباترین گناه کبیره است
	 دوست بغدادی من ، محمد !
	ديدی خيابان های لاهه با کوچه های پامنار تفاوتی نداشت!
	بايد می دانستی فقط کفش های ما با هم فرق دارد . آن جا به ياد 
	من در کوچه های پامنار لاهه يک قدم بيش تر بردار .
	به جای من چتر سياه مژگانت را بگشای : اين جا هميشه يک 
	روز بارانی هست !
	يادت هست ؟ چقدر لباس هاس آبی ما با هم رفیق بودند . چقدر
	نومیدی تو امیدوار کننده بو د . چقدر نومیدی تو نومیدی بود .
	مثل اینکه پشت به وادی السلام بایستی و به رو به روی خودت 
	اشاره کنی و بگویی وادی السلام آن جا است !
	همان سان که من می گفتم : نوميد باش تا پرویز رستگار شوی!
	حالا اگر رستگار نيستی، يک شنبه ها به مسجد برو و توبه کن!
	بگو :آه ای مسيح مسلمان!
	تو ميوه های تازه ی گناهانمرا بخر و به يحيای تعميد دهنده بگو 
	تا گناهانم را بشويد.
	و برای من دعا کن تا ميوه های نااميدي ام کال بماند.
	آن گاه به قبرستان مرکزی لاهه برو و به مردگان بگو:
	خانم ها ، آقايان! مرگ چه خوشبختی بزرگی است.
	تنها کسانی به بهشت می روند که نوميد بوده اند.
	 
	دوست من!
	نوميدی ، زيباترين گناه کبيره است آن سان که عشق.
	شادی های زندگی نوميدی است.
	آرامش و خوشبختی نوميدی است.
	و شيطان نا اميد ترين انسان است.
	ای کبوتر سياه بغدادی!
	سلام خسته ی مرا به آوارگان نا اميد برسان:
	به سورن کی ير که گور ، در ناصريه
	به فردريک نيچه، درسوريه
	به سيد نعمت الله عبدالرحيم زاده ، در لار.
	بگو : ديوانه ها دوستتان دارم