برای دخترم... (سهیل ساسان)
دخمل بابا...
روزی که بیایی...
تمام فرشته ها را یرای دیدنت دعوت میکنم...
و من..
بابای تو...
صدای به دنیا آمدنت را که بشنوم...
چیزی در دلم فرو میریزد...
و حسی به نام پدر شدن تمام وجودم را پر میکند...
میدانم...
با هر تپش قلب کوچکت هزار بار میمیرم و زنده میشوم...
عشق بابا...
من یک بوسه از لبهای کوچک و عسلی تو را...
با همه ی زیبایی های جهان عوض نمیکنم...
تو تب کنی دق میکنم...
نفس بابا...
نمیدانی چقدر دوست دارم با دامن چین چینت...
تمام مساحت دل مرا قدم بزنی...
و خسته از تمام بازیگوشی هایت...
با صورتی خیس از عرق....
و لپهای گل انداخته ات...
آرام در آغوش من به خواب بروی...
و من هرچه دارم از پدر بودن...
لابلای سلول های تنت ذرّه ذرّه سرازیر کنم...
میدانی گلم...
مامان... تو... من...
سه ضلع مثلثی هستیم...
که روزی تمام دنیا را به خودمان خیره خواهیم کرد...
ما سه نفر...
پر جاذبه ترین برمودای این زمین را میسازیم...
و شک نکن...
بابا اگر از جان خودش بگذرد...
از شنیدن صدای نفسهای تو نخواهد گذشت...
دوستت دارم...
دخملی از جنس پوست و گوشت و استخوان من...
سهیل ساسان
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/13 در ساعت : 15:43:53
| تعداد مشاهده این شعر :
981
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.