آیینهی واپسین لولاک
***
ای ذات شریف کبریایی، مولای غریب، پس کجایی؟!
لبریز امید هستم، امّا؛ دلواپستان از این جدایی
تو راز شگفت کایناتی، آیینهی واپسین لولاک
واقف به تمام محکماتی، در شیوهی حق و حقستایی!
رخسار تو آیه آیهی نور، تأویل بدیع والنّهار است
هم مردمکان بسان والیل، تفسیر شریف دلربایی
اشراق شگرف گیسوانت، آیات بلند و ژرف یاسین
محراب قشنگ ابروانت، تصویر عدالت ولایی
مخلوق تبسّم نگاهت، خورشید سپیدهگاه موعود
مستور تجسم پگاهت، ظلمتکدههای خودنمایی
بس جای ترنج دستها را، مردم ببُرند عاشقانه
گر جلوه کنی به جای خورشید، یا پردهی غیب واگشایی
ایطای خفیّ و هم جلیّ را، آمیخته ام به هم، که شاید
معلوم شود که قصد دارم، مشمول عنایتم نمایی!
تا کی به افق نظاره کردن، گریان تر از آسمان ابری؟!
تا کی به سپیده خیره ماندن، شام غم ما، سحر نمایی؟!
تا کی ز هوا ستم ببارد، بر جان گیاه، سمّ بارد
تا کی به کویر، خو بگیرد، گلبوته به جرم بینوایی!
تا کی ز فقیر، قصّهی فقر، تا کی ز غنی، حکایت مال؟
تا کی به ضعیف، طعنه اینکه: تو اهل کدام روستایی؟!
تا کی بدمد، گل شقایق، بر خاک مزار گرم عاشق
تا کی بخورد زمانه پیوند، با مرثیههای کربلایی!
مستور شود شب غریبان، همراه سپیده گر بتابی
پر شور شود دل یتیمان، تا از غمشان دهی رهایی
این چامه به التفات یادت، سرشار بلاغتی عجیب است
ترکیب تناسبش، مرتب؛ تذهیب تغزلش، خدایی!
یا صاحب ذوالفقار حیدر، یا حافظ مصحف پیمبر
یا مظهر عدل حیّ داور، ای کاش که زودتر بیایی!
***
قم- 1383
.