بهار عافیت چشم انتظار توست می دانم /که می خواند به زیر لب دعای ربّنایت را .....
کدامین باد آورده نسیم دلربایت را
که چون اردیبهشتی می خرامد گل هوایت را
یقینن رد شدی از کوچه های شهرمان گمنام
که باران می تراود در به در جغرافیایت را
گمان دارم بنفشه می کشد بر زیر چشمانش
دمادم صبح دم گرد و غبار رد ِّ پایت را
که سرخوش می شود مانند باغ پسته ای هر دم
و میریزد به کام رهگذر ها خنده هایت را
تو لیلایی توشیرینی ...!؟ تویی فرهاد یا مجنون ...؟
که صد ها قسم منظومه سروده ماجرایت را
خزر نام تورا بر گوش ماهی ها فرو خواند و....
به ساحل می برند آوازه ی حجب و حیایت را
در اوجی خوب می دانم زمین جای بزرگان نیست
نخواهد برد از یادش زمان بال رهایت را
زمان یک جمعه مانده تا رسیدن های بی فرجام
و هستی می کشد با خود غم ِ بی نا خدایت را
بهار عافیت چشم انتظار توست می دانم
که می خواند به زیر لب دعای ربّنایت را....
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/11 در ساعت : 16:34:11
| تعداد مشاهده این شعر :
1322
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.