دل نامه ای به حضرت صاحب ... نثر ادبی ...
ترسيده و لرزان پاي در بند و حيران در محكمه محك قرار گرفته ام و تا محكوم شدنم مجالي نيست .
در جام جم دستانم كه مي نگرم زلال نگاهت بغض را هم خانه گلويم ميكند . مي دانم مسافت بين دل من و تو كوتاهتر از يك سفر به جمكران روياهايم است و من چقدر از تو دور گشته ام . اين روزها ... از حجم صدايم مي ترسم از پيچك نگاهم مي لرزم مبادا بر قاب ديدگاني بپيچد و... توشه ناچيزم را به يغما ببرد .
عزيز دل !
يقين دارم كه مي داني با عطر توسل توست كه هر سه شنبه چون پرنده اي رها شده از قفس اوج مي گيرم و ايمان دارم كه مي بيني درغروب هر آدينه به سمات پرشورت دخيل مي بندم پس :
سبزترين بهانه ماندن و نفس كشيدن ام ! به ندبه هاي جان سوزتر از نوافل شبانه ات قسم ات ميدهم در اين روزهاي تنهائي و ترس و در اين شبهاي محك و ميزان تنهايم مگذار كه اگر تو نباشي ... اگر تو نباشی در بند جاماندگان از قافله قلبت محكوم به ابد مي شوم .
مبدأ : كوچه هاي ارديبهشتي دلم
مقصد : بيكران چشمانت .