برده او جمله ی یاران به صفایِ دگری
خورده است از لبِ میخانه حوایِ دگری
می شود سیبِ تو را در همه آفاق چکید
یا که در کوچه ی او هست خدایِ دگری
سرزمینِ دلِ من مرغِ هوس می بارد
مرغکِ عاشقِ دل در سرِ هایِ دگری
مزرعِ سبزِ فلک داس و دلم مزرعه اش
می زند داس به پایم به هوایِ دگری
شده ام در خبر حادثه ها حرفِ درشت
چه کنم بی تو منم دانه برایِ دگری
می کند رقص به آوازِ نسیم برگِ درخت
چشمه فهمید و سر انداخت به پایِ دگری
کاش می شد بنویسم غزلِ آینه ها
تا که خورشید شوم بر سرِ رایِ دگری
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/9 در ساعت : 17:18:4
| تعداد مشاهده این شعر :
922
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.