ميرسد آسمان در آغوشش، ميكند اقتدا به او دريا
با نگاهي به جشن ماهيها، قد كشيده است با وضو دريا
اين مزامير سبز داوود است، آري آدينه صبح موعود است
ميسرايد به گوش شالوها،آيههاي ظهور او دريا
ساحل آشفتهي هياهوها، ناگهان سجدهي پرستوها
با سرانگشت موج ميبارد، بغض صد قرن درگلو دريا
موجها- موجهاي سرگردان - روي احساس صخرهها خوردند
شروه خوان چون هميشه جاشوها، شد تب آلود جستجو دريا
شانههايش شگفت توفاني است، باز پيشاني اش تب آلوده است
ايستاده است رو به آبيها، با كسي گرم گفتگو دريا
جاده آكنده از نفسهايش،گل فروش است در تماشايش
نا شكيبانه چشم ميدوزد، بر افقهاي پيش رو دريا
روبه فانوسهاي دريايي، باز ساحل نشين شبگردي است
شانههايش شقايق زخمي، چشمهايش ...خودت بگو دريا!
در دلش آسمان ترك خورده است، يا سماع هزار ققنوس است
سر به پيشاني توميكوبد، مثل آيينه روبه رو دريا
ميسپارم دلم به آهنگش، محو تصنيفهاي دلتنگش
ميتراود دعاي عهد انگار، ميسرايد بههاي و هو دريا
از خمستان پيالهي آخر،پس چه شد جرعهاي نيفشا ندند
باده نوشان عطش عطش مردند، خواند از اين درد صد گلو دريا
27
خيمه اش كي جزيرهي خضر است؟،اين نفسهاي اوست اينجاهاست
اين نسيم بهار آدينه، ميوزد از كدام سو دريا؟!
ميكند استغاثه هر شب ماه،كاشكي خال گونه اش بودم
كاش سرباز كوچكش باشم،در دلش مانده آرزو دريا!
بر سرش ابر سورهي كوثر، روي دوشش رداي پيغمبر
اي غزل سر به خون بزن اينجا، ميتوان ريخت در سبو دريا؟!
4/6/86. برازجان