من شیعه ی عصر جدیدم یا محمد
گرچه تو را هرگز ندیدم یا محمد
اما تو را در فصل گلهای بهاری
در باغچه بو می کشیدم یا محمد
نام تو را هر روز با صوتی دل انگیز
از آسمانها می شنیدم یا محمد
در خواب هایم عطر تو جاری ترین بود
سوی تو هر شب می دویدم یا محمد
افسوس وقتی میرسیدم ...با تکانی
از خواب سبزم میپریدم یا محمد
من از فراقت غصه ای دیرینه دارم
اندوه دوری تو را در سینه دارم
امشب بیا تا پای چشمانت بمیرم
در موج گیسوی پریشانت بمیرم
آنقدر قربانت شوم در عید مبعث
تا ناگهان در عید قربانت بمیرم
سوره بخوانی...عطر الرحمن بگیرم
بین تلاوت های قرآنت بمیرم
دورت بگردم...دور گیسوی بلندت
باران بگیرد... زیر بارانت بمیرم
من هم دیارِ یار دیرین تو هستم
مهلت بده در پای سلمانت بمیرم
گیسوی تو در آسمان آنشب رها بود
آن شب چه عشقی در دل غار حرا بود
غار حرا و چشمهای سر به زیرت
آن سجده های بی ریا و بی نظیرت
شد عاشق ات ناگه تمام آفرینش
از بس که زیبا بود چشم گوشه گیرت
جبریل هم حتی دلش لرزید آنشب
چشم تو را دید و همانجا شد اسیرت
اقرا باسم ربک...آری تو خواندی
خواندی و روشن شد چراغی در مسیرت
تو ماندی و بار رسالت روی دوشت
تو ماندی و راه نفس گیر و خطیرت
آنشب چه حالی داشتی ای روح هستی
لبهای تو... تر میشد از باران مستی
حالا پس از طی ِ هزار و چند صد سال
ماییم و شور عاشقی...ماییم و این حال
آن شاعران ِ سالهای پیش رفتند...
دور تو چرخیدند... با هم ، بال در بال
این شاعران عصر ما هم می سرایند
گاهی تو را با ذهن های بکر و فعال
ما شاعرک ها هم فدای زلف هایت
قربان لبخند تو و آن نقطه ی خال
این شعرهای ناقص ما نذر چشمت
برکت بده نذری ما را سال تا سال
از بس که امشب در هوایت گریه کردم
می ترسم از این اشکهایم برنگردم
آقای پیشانی بلند ِ خنده بر لب
می لرزم و در شعرهایم کرده ام تب
این واژه های خسته را بیدار کردم
تا از نفس هایت نفس گیرند امشب
این عشق عریان را ز شرم چشمهایت
با پوشش "یا فاطمه" کردم محجب
حالا نشستم اشکهای کهنه ام را
زیر قدمهای تو می ریزم مرتب
شد آخر ماه رجب ...بر ما نظر کن
عیدی بده ما را در این ماه مرجب
دارم تو را در خواب هایم می سرایم
می آیی و والفجر می خوانی برایم
تو خاتم پیغمبرانی! ...اوج دینی
خورشید افتاده به دامان زمینی
تو معنی طاها و یاسینی محمد
تشریح والزیتونی و تفسیر تینی
خرما ز لب های تو می روید به والله
حلوا تویی...شکّر تویی...شیرین ترینی
ما تشنه ایم و چشمه این نزدیک ها نیست
تو خود بشیر حضرت ِ ماء معینی
این خاک مشکوک و پر از تردید را کاش
می شست و تر می کرد باران ِ یقینی
ما را دعا کن ای سراپا پاک ...احمد!
سرِّ حدیث قدسی لولاک!...احمد!