سیاه پوشیده اند
می خندد
سیاه پوشیده اند
می خندد
لرزان و با رعشه
نخلستان ها را
چه کسی سربریده است ...؟!
وز
وز
وز
دریا جای موج است
نه سَرِ ناخداخورشید
رهایش کنید
دخترش
مهتاب
می ترسد
این دم آخری
از پس امواج سنگین بر نیاید
وقتی آسمان دق می کند
فرقی ندارد
صبح باشد یا نیمه های شب
یک نفس
به دنبال گم شده هایش می رود
طفلکی
پس از یک عمر رساندن
دیگران به مقصد
فردا
مابین سطر روزنامه ها
مچاله می شود
ودیگر
حتی
خمپاره ها
هم نمی توانند
کفری اش کنند
///////////
وقتی به پای آسمان زندان نوشتند
پرواز را خودکامگان عصیان نوشتند
کفتار ها از ترس و لرز چشمهایت
نام تو را شیر دلیرستان نوشتند
مثل عقابی اوج را ترسیم کردی
سهم تو را از زندگی طوفان نوشتند
پرپر زدی و حوریان با اشکهاشان
نقش تو را در زمره ی نیکان نوشتند
تو هرچه بودی مهربان بودی که حتی
اسم تو را نامردمان ، انسان نوشتند
درکوچه ها حرف دلت را آسمان ها
همراه با عطر خوش باران نوشتند
آسوده باش آوازه ات را نیک مردان
بر شیر های سنگی ایران نوشتند
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/25 در ساعت : 10:47:50
| تعداد مشاهده این شعر :
1263
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.