(شکوه اهورایی)
هر آینه ای میل تماشای تو دارد
دل در شکن زلف چلیپای تو دارد
هر دست قنوتی که در این سلسله جنبید
احسنت و تبارک به خلقنای تو دارد
سر سجده برآورد، سر از عشق درآورد
لب دادو ستد با خط خوانای تو دارد
هر یوسف مصری که به بازار در آمد
در دین و دل و دیده زلیخای تو دارد
آیینهي اسکندر شد عاشق رویت
هر جام جمی جوهر جویای تو دارد
هر غنچه که لب را به ثنای تو گشوده
در برگ به برگش گل امضای تو دارد
هر قطره که میل تو کند در خور دریاست
هر جوی روان میل به دریای تو دارد
از سیطره ی آبی دریا زده بیرون
آن رود که پیوند به طوبای تو دارد
در زمزمهی شاخهی خم ذکر رکوعت
هر موج سرِ سجده به دریای تو دارد
با قُل قُل هر چشمه تو جاری و شکوفا
هر غنچهي لب بسته تمنای تو دارد
از جنگل گیلان زده و قالی کاشان
آهوی گریزان سر صحرای تو دارد
هر خط سیا مشق به تفسیر تو مشغول
هر چه قلم اندیشه ی معنای تو دارد
هر «اشهد ان لا» که نوشتند نوشتیم
این خیل تبر حکم به الّا ی تو دارد
کی بسم نوشتیم و به الله نپیوست؟
هر لای نفس باخته پروای تو دارد
هر بار ببخشیم سمرقند و بخارا
هندوتر از آن خال سیه بای تو دارد
هر خط که به تحریر تو دل داده شکسته
هر نستعلیقی سر انشا ی تو دارد
«لا حول و لا قوة الّا» نفس تو
عیسی دمی از طبع مسیحای تو دارد
موسی به هنرمندی دستان تو موسی ست
در جامه نشان از ید بیضای تو دارد
هر کشتی جامانده ز دریای خروشان
بی شک فقط امّید به دریای تو دارد
سَر می کشد از آتش اگر گل، تو دلیلی
هر ناشدنی چشم به ایمای تو دارد
المنتة لله که در میکده باز است
این در خبر از فتح مبینای تو دارد
پونه نيكوي