همه جا سايه ست ، نه سايه آسايش
كه سايه گرد و غبار نابودي
و باران گلوله مي بارد
موشك ها شخم ميزنند گويا همه هستي را
نميشود دگر شنيد ريتم موسيقي،صداي گلدسته،آواي قناري را
صداي جنگده ست بر فراز شهر
كه ميشكافد ، فرو ميريزد ديوار صوتي را
و فرو مي افتد بمب ها
بر پيكر كشورم
و سربازاني هيولاگون
كه بر پرچم ميهن رژه ميروند
و ميدرند حريم هاي انساني را
و چه جنون آميز دم ميزند از آزادي
آزادي از چنگال استبداد
چه آسان پرميكشند ميليونها زن و مرد
و من ميپرم از خواب
چقدر خوشحال ميشوم
از اينكه ، جنگ نيست