چو رها شد آه ! تيري زكمان به سوي اصغر
چوبهارلاله گون شد چمن گلوي اصغر
چوگلوي نازك اش را لب تيربوسه اي زد
شد ازآن شكوفه باران گل آرزوي اصغر
مگراوبه جشن جنت، شده بود بازدعوت
كه به زيرجوش ِ خون شد همه شست وشوي اصغر
چو وزيده بود ناگه تب سرد آه بابا
چو دل رباب درهم شده بود موي اصغر
مگرابرآشنايي بگشود ها ! چه سِحري
كه شكفت زيرباران گل آبروي اصغر
نه فقط رباب را دل، غم هجرشد مقابل
كه شكست پشت گردون غم جست وجوي اصغر
لب ساكنان قدسي همه درترنم آمد
به تبسمي چو واشد لب گفت وگوي اصغر
مَه وآفتاب حلقه ، زده اند كربلا را
كه برند تحفه شايد زفروغ روي اصغر
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/10 در ساعت : 23:47:1
| تعداد مشاهده این شعر :
744
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.