درحیاط مهد کودک
درختان اناروانگورفراوانی است
ومربیانی که
بی آداب خاصی
دورآن می نشینند
مهربانانه بابچه هابازی می کنند
وصبحانه می خورند
گل های انار،برگ های رز
و رزهای فراون
آن جابه توچشمک می زنند و
پرواز می کنند به سوی تووبچه ها یت
راستی بچه ها آن باغچه ی زیبایند
سبز وروشن
چون مربیانشان،
چون مادرانشان که می آیند
با نوری برلب
وازپله های زندگی بالا می روند...
*
سوال بی جواب
اما ازچه جهت
زندگی من گم شده است؟!
.....
*
دخترانم باخوشحا لی ازمهد می آیند
سوگند،تنها وتند،جوجه می شود
ستایش،ادا در می آورد وقوچ می شود!
*
با لباس های ست کرده
عروسک به دست
گل های باغچه رامی چینند
وتاب بازی می کنند
گل هایی که
انگارمن
انگارمادرشان
شبیه دخترخاله ها ودخترانشان
چون نان 3،مای بیبی،سرلاک خرما وعسل
که مربیان مهد همیشه بایادداشتی ازمن می خواهند
"-سلام ،ببخشید... فراموش نشه،امروزتموم کردن!...تشکر"
*
درساعت دوونیم،
باغچه ی مهد پشت سرمن است
درآن لحظه،
خند ه های مربی جوان مهد
تازه گل می کند!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/7 در ساعت : 13:15:54
| تعداد مشاهده این شعر :
950
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.