سرانجام...
"سرانجام" شعری از ( اد میک )
برگردان به فارسی
بی بی ســـمانه رضــایی
محسن کریمی راهجردی
آن قدرپیر بود ،
انگار که استخوانها ش
در پوست غوطه وردند
دست بردم تا نبضش را بگیرم
مثل این بود که دارم غرق می شوم...
ضعیف می زد
مثل گامهای کودکی
که با دمپایی
روی زمین تاتی می کند
با اینهمه لبخند می زد
می توانستم بشنوم صدای رودی را
که درنفس هایش جاری بود
آبی زلال، سرد و عمیق
مرد
آماده بود ...که پا بگذارد
بر آب
AT THE END
He was so old his bones seemed to swim in his skin.
And when I took his hand to feel his pulse
I felt myself drawn in. It was as faint
as the steps of a child
padding across the floor in slippers,
and yet he was smiling.
I could almost hear a river
running beneath his breath.
The water clear and cold and deep.
He was ready and willing to wade on in
Ed Meek.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/7 در ساعت : 12:10:57
| تعداد مشاهده این شعر :
1143
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.