ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



سرانجام...


"سرانجام" شعری از ( اد میک )



برگردان به فارسی



بی بی ســـمانه رضــایی



محسن کریمی راهجردی











آن قدرپیر بود ،

 انگار که استخوانها ش

در پوست غوطه وردند

 دست بردم تا نبضش را بگیرم

مثل این بود که  دارم غرق می شوم...

 ضعیف می زد

مثل گامهای کودکی

که  با دمپایی

روی زمین تاتی می کند

با اینهمه  لبخند می زد

می توانستم  بشنوم
صدای رودی را

که درنفس هایش جاری بود  

آبی زلال، سرد و عمیق

مرد

آماده بود ...که پا بگذارد

بر آب 



 



AT THE END



He was so old his bones seemed to swim in his skin.

And when I took his hand to feel his pulse

I felt myself drawn in. It was as faint

as the steps of a child

padding across the floor in slippers,

and yet he was smiling.

I could almost hear a river

running beneath his breath.

The water clear and cold and deep.

He was ready and willing to wade on in



Ed Meek.





 


کلمات کلیدی این مطلب :  سرانجام... ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/3/7 در ساعت : 12:10:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  1135


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی عبداللهی
1391/3/8 در ساعت : 6:32:34
سلام گرامی آموختم سپاس
مصطفی پورکریمی
1391/3/7 در ساعت : 12:35:49
سلام خانم رضایی ارجمند
از انتخاب و ترجمه ی زیبایتان بسیار بهره مند شدم.موفق باشید

بازدید امروز : 12,330 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,233,537
logo-samandehi