قربانت ای خروس !
در پرده های ساز تو رازیست بس غریب
میخوانی ونوای دلم ساز می کنی
میخوانی وپریدنم آغاز میکنی
آینده در تغافل ما بگذرد چو حال
دنیا دریغ خاطره های گذشته است
قربانت ای خروس
مرغان بوستان نه ترا درک می کنند
در حیرتم که از چه ترا ترک می کنند ؟!
میگفت مادرم :
وقتی خروس خانه غزلخوان است
باران برکت است که می بارد
تصنیف عاشقی است که میخواند
خلقی که خفته است چه میداند ؟؟
****
مادر وضو گرفته سبو در دست
از کوچه ی خلوص که میآید
آوای آسمانی تسبیحش یکریز می رسد
من از زلال زمزمه لبریز می شوم
من باز از سبوی ارادت مست
جاری تر از ترنم کاریز میشوم
****
قربانت ای خروس !
زان پیشتر که دست نسیم صبا به باغ
روشن کند چراغ
یا بشکفد زخواب گران چشم نرگسی
دستی برآورد به دعا شاخ نورسی
من با اذان عشق تو بیدار میشوم
بیدار میشوم چه نوای مقدسی
****
قربانت ای خروس !!
تاخشت خشت خانه ،بخواند خوش
تا کوچه کوچه ٬خاطره برخیزد
تاقصه قصه ٬عاطفه پر گیرد
برکش ترنمی که طنین خیزد
از خاطرات رفته ی خاموشم
****
مادر هنوز دُرد دعای تو
آن کیمیای ناب سعادت ساز
از جام دستهای تو می نوشم
مادر ،! عطش عطش ،به تو مشتاقم
ای کاش در دعای تو بودم باز
مادر مکن هنوز فراموشم