روزی کهدستهای هنر اینجا
شوری زخشت وخاک وخلوص انگیخت
از جوهر تلاش طراوت داد.
ازساغر حیات حلاوت ریخت.
افسانه های خاطره می گویند
این دشت ٬
این پریش دریغ آباد!
یکروز پرتلاطم دریا بود
صد کهکشان طلوع وتماشا داشت...
کاریزهای عشق نخشکیده است.
اینجا قنات دامنه دارد درآرزو
باور به برگ وبار برآر ای دشت !
یارانت عاشقان بهارآیین.
باغت پرازستاره ٬پر از پروین
محرابت از عروج ومعرّق٬غرق !
گردون ترا به اوج برانگیزد
مانیز با تو موج بر انگیزیم
ما نیز مثل تشنگیت ای دشت
لب تشنه ی تبسّم اقیانوس!
از اشتیاق حادثه لبریزیم.