بوی شب پیچید و ما ماندیم و تابوتی تهی.......
ضجه می زد ماه، نالیدیم و تابوتی تهی
گفت بعد از من شما مانید و باری سهمگین......
ما نفهمیدیم ومی بردیم و تابوتی تهی
آسمان در پیش پایش پیش پا افتاده بود.........
کوهها همواره در تعظیم و تابوتی تهی
سرو قامت ماه رو، همرنگ گلهای بهار........
رفت در پاییزی از تقویم وتابوتی تهی
سهم او یک آسمان بوی اقاقی در بهشت.......
سهممان وضعی که ما هستیم و تابوتی تهی
خاک ها را خوب گشتیم و تو گویا رفته ای......
با پلاکی دفترت بستیم و تابوتی تهی
افشین تل لو __ بهارنود ویک