رباعیاتی در باب اعتیاد ( 3 ) 
	 
	دولت باید جامعـــــــه را شاد کند
	اسباب و بساط خـــــــنده آزاد کند
	از غصه و اندوه چه طرفی بستیم
	جز جرم که در جامعه بیداد کــند
	 
	*****************************
	 
	یک روز به دادگاهـــــها سر بزنیم
	انگار کــــــنیم ما هم از این وطنیم
	از جرم و جنایت و تجاوز آگــــــاه
	باشیم که ما همه ز یک جان و تنیم
	 
	*********************************
	 
	هم هستی خویش و هم دل ما را سوخت
	انسانیت و امید فردا را ســــــــــــــوخت
	          هر لحظه پلی خراب شد پشتِ سـَــــَرش
	یک روزنه ی امید بود ، آن را سـوخت
	 
	************************************
	 
	فرزند و عیال شرمگین از بودش
	پیوسته خمار، چشم خواب آلودش
	کی جامعه ای به بودنش می بالد؟
	معتاد ، که نیست جز تباهی سودش
	 
	******************************
	 
	با سکسکه ای ، نشئه گیـَـش پاک پرید
	از شیره ی جان گذشت و تریاک خرید
	در مجـــــــــــــلس ِظالمان ِادوار زمان
	با آمدنش ، روی همه گشت ســــــــفید